جواد عباسی توللی؛ مجله حقوق ما: طبق آخرین گزارشهای منتشر شده از سوی نهادهای معتبر بین المللی، نظیر سازمان عفو بین الملل، در حال حاضر بیش از دو سوم کشورها در سراسر جهان، مجازات غیر انسانی و بیرحمانه اعدام را در قوانین خود لغو کرده یا در عمل کنار گذاشتهاند. در ایران هم، با وجود افزایش خطر اجرای گستردهتر احکام اعدام، بسیاری از فعالان سیاسی، روزنامهنگاران، فعالان مدنی و مدافعان حقوق بشر در سالهای اخیر، آشکارا مخالفت خود را -بهصورت میلیونی- در شبکههای اجتماعی و رسانهها با اجرای احکام اعدام در داخل کشور اعلام کرده و خواستار لغو این مجازات غیرانسانی شدهاند.
همصدایی ایرانیان برای لغو مجازات اعدام، میتواند زمینه ساز پیوستن ایران به کشورهای باشد که این مجازات بیرحمانه را کنار گذاشتهاند.
این گفتوگو را در شماره ۲۰۲ مجله حقوق ما بخوانید
با همه این اوصاف چه چشماندازی برای لغو کامل اعدام در ایران وجود دارد؟ خشم قربانیان حکومت ایران در دوران پس از جمهوری اسلامی چگونه باید مدیریت شود تا بار دیگر منجر به خشونتورزی نگردد؟ دورنمای لغو مجازات اعدام در دوران پس از گذار از جمهوری اسلامی چیست؟
امید شمس، نویسنده و حقوقدان، بر این باور است که اعدام، مجازاتی است که هنوز در بسیاری از نظامهای قضایی جهان وجود دارد و اگرچه جهان باید به سمت لغو این مجازات حرکت کند اما لغو یکباره اعدام، در جامعه خشونت زده ایران، «از تصوری باطل و بسیار خوشبینانه» ناشی میشود.
مجله حقوق ما درباره گذار بهدموکراسی، عدالت انتقالی و مساله لغو مجازات اعدام در ایرانِ پس از سرنگونی جمهوری اسلامی، با او گفتوگو کرده است.
به اعتقاد من، شکلگیری جنبشهای دادخواهی در ایران یک امر دامنهدار و ریشه دار است و از این بابت میتوان گفت یک تاریخ غنیای از شکلگیری جنبشهای دادخواهی از همان اوایل انقلاب ۵۷ و حتی پیش از انقلاب تا اکنون وجود داشته است. همچنین باید گفت که جامعه ایرانی، کاملا با مساله دادخواهی آشناست.
در عین حال، عملکرد و شیوههای کار جنبشهای دادخواهی در ایران، در طول زمان و همپای تغییرات ایجاد شده در شیوه و ابزارهای مستندسازی جنایاتی که این جنبشها بهدنبال آشکار کردن آنها هستند به حد مطلوبی رشد نکرده و متحول نشده است. به عبارت دیگر، برای پیوند جنبشهای دادخواهی در ایران، بروز کردن شکل و نحوه فعالیت جنبشهای دادخواهی میتواند بسیار موثر باشد.
در حال حاضر اما امیدواری بسیار زیادی در این باره وجود دارد، چرا که جنبشهای دادخواهی، متشکلتر از گذشته هستند و در این تشکلها، نمونهای از انضباط کاری و مفهومی ایجاد شده و تلاش دارند تا اهدافی که دنبال میکنند را با ابزارهای نو محقق کنند.
از جمله این تلاشها، استفادهای است که از شبکههای اجتماعی میکنند. همچنین، تاثیر و مشارکتی که در روند مستند سازی نقض حقوق بشر دارند، بسیار حائز اهمیت است.
نکته دیگری که به نظر من مهمترین نکته درباره پیوند این جنبشهاست، این است که حداقل در دو دهه اخیر، جنبشهای دادخواهیای که از دل جنبشهای اعتراضی شکل گرفتهاند و برآیندی از دادخواهی برای قربانیان جنبشهای اعتراضی هستند، توانستهاند یکدیگر را پیدا کرده و همدیگر را در مطالباتی که دارند احضار کنند. این موضوع، سبب شده تا نوعی تداوم به کار و فعالیت و هویت آنها داده شود و اجازه ندهد تا جنبشهای دادخواهی سلولهای منفرد باقی مانده و استمراری که در تاریخ جنبش دادخواهی ایران وجود دارد، قطع شود.
برای مثال، اگر مادران دادخواه یا مادران پارک لاله در قبال ستمی که بر فرزنداشان رفته است، دادخواهی و اطلاع رسانی میکنند، همزمان ستمی را که بر قربانیان دهه شصت رفته را، در بیانیههایی که میدهند و در شیوه ارتباطشان با جامعه و افکار عمومی احضار میکنند و بدین ترتیب مدام گروههای دیگری از جنبش دادخواهی را احضار کرده و پژواک صدای آنها هم هستند. بهنظر من، این نقطه عطف است.
نکته دیگری که بهصورت سازمانی اهمیت دارد، شکل دادن به یک سازمان چترگونه است تا بدین طریق، یک چتر سازمانی ایجاد کنند و بتواند مجموعهای از گروههایی که بر دادخواهی متمرکز هستند را در کنار یکدیگر قرار داده و این توان را برای آنها ایجاد کنند تا با صدایی قدرتمندتر و رساتر و به زبانهای غیرفارسی با جامعه بین المللی در ارتباط باشند و جامعه جهانی را مخاطب قرار دهند.
قطعا همینطور است چراکه اساسا شکلگیری نخستین جنبشهای دادخواهی، شرایط را به شکلی پیش بُرد تا تشکلهای دیگری هم ایجاد شوند و این روند ادامه پیدا کند. این همبستگی و این پیوند، نه تنها درون یک جامعه محسوس است و یک پیوند ملی است، بلکه پیوندی فرا ملی است. بدین معنی که میتوان رابطه بین جنبشهای دادخواهی در آرژانتین، ایران، ترکیه و سایر کشورهای جهان را مشاهده کرد. این جنبشهای دادخواهی نه تنها یک پیوند مستمر و آگاهانهای با یکدیگر دارند بلکه گاها پیوند ناخودآگاهانهای هم دارند. یعنی تاثیر یک جنبش دادخواهی در یک کشور را میتوان در شکلگیری جنبشهای دادخواهی در کشورهای دیگر ردیابی کرد و اگر این پیوند و ارتباط آگاهانهتر شود، میتواند باعث به اشتراک گذاشتن تجربیات این جنبشها شده و توانمندی آنها را بیشتر کند.
من فکر میکنم باید پاسخ خود را از صورتبندی این سوال آغاز کنم. اگر بخواهیم منتظر فرا رسیدن دوران پس از جمهوری اسلامی باشیم تا این خشم را مدیریت کنیم، بسیار کار دشواری در پیش خواهیم داشت. چنین خشمی را باید از اکنون مدیریت کرد. از طریق توضیح دادن اینکه مفاهیم عدالت و مجازات چیست و ارتباط این دو با یکدیگر چیست؟ و چرا باید رابطهای مشخص و مصرح و مبتنی بر قانون بین مفاهیم عدالت و مجازات وجود داشته باشد؟
من فکر میکنم نمیتوان خشم قربانیان را مدیریت یا کنترل کرد بلکه میتوان خشم قربانیان را درک کرد و بر اساس آن به قربانیان راههایی را پیشنهاد داد تا از طریق آن هم آسیبی که به آنها رسیده است را بتوان جبران کرد و هم خانوادههای قربانیان از خشم خود استفاده کنند تا شرایطی برای ترمیم جامعه ایجاد شود.
حال این پرسش مطرح میشود که چرا پیش از سقوط جمهوری اسلامی باید این روند آغاز شود؟ در پاسخ باید گفت، زمانی که تصویر موجود از عدالت را همان حاکمیتی ساخته که جامعه میخواهد علیه آن حکومت دادخواهی کند و هیچ تصویر یا تعریف دیگری از مفهوم عدالت وجود نداشته باشد، اگر پس از سقوط این حکومت، افرادی صرفا تبلیغ کنند که مجازاتهای سخت از جمله اعدام، علیه جنایتکاران نباید اجرا شود، به روشنفکرمآبی و خاص گرایی متهم میشوند و حرفشان شنیده نخواهد شد.
بهنظر من، در وهله اول باید مفهوم عدالت برای جامعه تعریف شود. مهمترین وجه عدالت، روشن شدن حقیقت است. بدین معنی که تمامی جزئیات جنایتها و آنچه که بر قربانیان رفته باید آشکار شود. بهعبارت دیگر، باید متهمان به جنایت زنده بمانند تا در دادگاه ناچار شوند حقایق را افشا کنند. برای مثال، باید افشا شود کسانی که قربانی ناپدید سازی قهری شدهاند، شکنجه شدهاند، اعدام یا ترور شدهاند، در طی چه فرآیندی و با چه انگیزهای قربانی شدهاند؟ به بیان دیگر، مهمترین بخش رنج و فشاری که بر بازماندگان یک جنایت وجود دارد، این است که دقیقا نمیدانند برای عزیزانشان چه اتفاقی افتاده است. یا دقیقا نمیدانند به دستور چه کسی و با چه انگیزهای این جنایات اتفاق افتاده است.
زمانی که این مسائل روشن شود، بخشی از رنج و خشم خانوادههای قربانیان را تسکین خواهد داد.
این بخشی از حقیقت است اما بهتنهایی کافی نیست. یعنی صرفا روشن شدن حقیقت، رنج خانوادههای قربانیان را التیام نخواهد داد.
بخش دومِ عدالت این است که قربانی صدایی داشته باشد تا بتواند از رنج خود نه فقط خطاب به جامعه بلکه خطاب به مرتکبین آن جنایات، حرف بزند.
زمانی که فردی متهم به ارتکاب جنایت شده است، در جایگاهی نیست که احساس کند هیچ عواقبی برای جنایاتش وجود ندارد. در شرایطی ست که همه توهماتی که درباره جنایاتش دارد به او کمک می کند تا وزن و عمق آن جنایت را نادیده بگیرد. اما در آن شرایط، که خودش هم آسیبپذیر است و از تمام ابزارهای قدرت عاری شده است و به نوعی آن توهمِ مصونیت از بین رفته است، زمان این است تا قربانیان خطاب به او، صحبت کنند. این همان اجبار به شنیدن است که بهویژه باید برای متهمان به جنایت وجود داشته باشد. اجبار به شنیدن و چشم در چشم شدن با قربانیان و شنیدن رنجی که بر قربانیان رفته به واسطه اعمال آنها.
این همان لحظهای است که این افراد با تصویر واقعی و وزن و حقیقت اعمال خود روبه رو میشوند و من فکر میکنم این موضوع میتواند بخش دیگری از رنج و خشم قربانیان را التیام دهد.
مرحله بعدی این است که باید به قربانیان فهماند که با توجه به رنجی که متحمل شدهاند، توانی دارند که جامعه روی آنها حساب میکند. و این باری را روی دوش جامعه میگذارد که برای التیام خشم قربانیان باید کاری کند. و به همین دلیل ممکن است اتفاقاتی بیفتد که زنجیره خشونت و نفرت را تداوم ببخشد. در مقابل، این خانوادهها در شرایطی قرار خواهند گرفت که تصمیم و نظر آنها میتواند این چرخه را متوقف کند و جامعه را به سمت ترمیم پیش ببرد. و میتواند شرایطی ایجاد کند تا یکبار برای همیشه از دل این نفرت، یک شفقتی بیرون بیاورد که این شفقت اصلا خطاب به مجرمان نیست بلکه خطاب به جامعه است. باید نهادهایی که مسئول ترمیم جامعه هستند در ارتباط مستمر با قربانیان و خانواده های آنان فعالیت کنند.
برای مثال، درگیری شدیدی در خیابان اتفاق میافتد و خشونت شدیدی پیش میآید. مثلا فکر کنید چند نفر در حال کتک زدن فرد دیگری هستند و در این میانه عدهای به کمک میآیند و چند نفری که در حال کتک زدن هستند را دستگیر کرده و در یک شرایط تسلیمی قرار میدهند و بعد از طرف مقابل میخواهند که آیا تمایل داری که تلافی کنیم و این افراد را کتک بزنیم؟ این لحظهای است که آن فرد کتک خورده میتواند تصمیم بگیرد که فشار روحی و روانیای که بر او وارد شده است را همانجا قطع کند. این یک تصمیم ساده نیست.
نکته دیگر اینکه برای اینکه بتوان جامعه را راضی کرد که مجازات در کار است (مجازات در اینجا به معنای بازگرداندن همه آن حجم خشونت به آن کسی که این خشونت را مرتکب شده نیست). راهش این است که جنایتکاران را زنده نگه داریم تا ببینند همه آن ابزارهای رنج و تاریکی که ساخته بودند ویران خواهد شد و همه آنچه که ویران کردهاند از نو ساخته خواهد شد. زمانی که همه این مراحل اتفاق افتاد، باز هم لحظهای نیست که بتوان گفت هیچ راهی نیست که این مجازات ذرهای از خشونت در آن نباشد این حتی به لحاظ حقوقی هم قابل توجیه نیست اما من فکر میکنم این راه مدیریت است.
اگر بخواهم جمعبندی کنم؛ تعریف عدالت و توضیح مفاهیم عدالت و مجازات برای جامعه و تصویر کردن اینکه فرآیند اجرای عدالت و مجازات چه شکل و شمایلی خواهد داشت، ضروری است.
اعدام مفهومی است که در بسیاری از نظامهای قضایی جهان وجود دارد. بنابراین این تصوری که برخی از کسانی که آشنایی با مسائل حقوقی ندارند یا وکلا یا حقوقدانانی که خیلی علاقه دارند تا جامعه را بهطور کامل از خشونت عاری کنند، اینجور نشان میدهند که اعدام خلاف قوانین بین المللی است، به هیچوجه اینگونه نیست. اعدام در قوانین بین المللی به شدت مذموم است و هدف غایی ساختار حقوق بشر به این سمت است که مجازات اعدام در فرایندی پایدار حذف شود.
جامعه ایران چندین دهه در این میزان از خشونت دست و پا زده و هزاران نفر اعدام شدهاند و اگر بگوییم فردای بعد از سقوط جمهوری اسلامی، مجازات اعدام را یک شبه لغو خواهیم کرد، این تصور باطلی است و بسیار خوشبینانه است. نه اینکه ممکن نباشد، ممکن است اما به اعتقاد من روش درست و پایداری نیست.
نتیجه تغییرات ناپایدار در افغانستان را الان می بینیم. ترکیه هم یک جامعه با پیشنیه طولانی مدت یک حکومت لاییک است و هیچ ربطی به جامعه ایران ندارد. قتل دولتی با اعدام فرق دارد. زمانی که از قتل دولتی حرف میزنیم از اعدام یا قتل فراقضایی حرف میزنیم، یعنی زمانی که دولت عامدانه به قوانین بی توجهی می کند و کاملا خارج از روندهای قضایی عامدانه جان فردی را میگیرد.
جامعه و جهان باید به سمت لغو اعدام حرکت کند و در این موضوع تردیدی نیست. این همان اصلی است که در تمام قوانین بین المللی هم آمده است. اگر قوانین بین المللی را بررسی کنیم، در تمام اصول اساسی حقوق بشری در دنیا، گفته شده که جهان باید به سمت لغو اعدام حرکت کند. چرا نگفتهاند که جوامع باید یکروزه اعدام را لغو کنند؟ به همان دلیلی که به عنوان مثال، در سندی مانند میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی چنین آمده است. میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به شکل آنی لازم الاجرا نیست، چراکه مانند موضوع لغو اعدام، لوازمی دارد که یک روزه مهیا نمیشود.
میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی به شکل آنی لازم الاجراست و هر کشوری به آن پیوسته باشد، همان لحظه باید تمام اصول مندرج در آن را اجرا کند اما مسئله لغو اعدام را در یک فرایند تعریف کرده نه یک اصل که بلافاصله لازم الاجرا باشد. البته برای کشورهایی که اعدام را هنوز لغو نکرده اند مجموعه ای از شرایط سفت و سخت گذاشته که باید حتما رعایت شوند.
به عبارت دیگر، نمیتوان یکباره، یک جامعه لبریز از خشونت را عاری از خشونت کنیم، بدون اینکه عوارض بسیار شدید امنیتی داشته باشد. راهش این است که همانگونه که بسیاری از کشورها به صورت پایدار این کار را کردهاند؛ اعدام را به شدیدترین اشکال خشونت کاهش دهیم و شدیدترین اشکال جرم مشروط باشد با اینکه وجود آن فرد حتی در زندان، یک تهدید امنیتی باشد.
اعدام تنها پس از شرایط معین و طی شدنِ مراحل طولانی و به شکل استثنایی انجام شود. منظور این است که به عنوان مثال، اگر فردی مانند البغدادی [سرکرده پیشین گروه داعش] را در عراق دستگیر کنند، وجود این فرد در زندان هم خطرناک است و از نظر من، اگر قوانین اجازه دهد، میتوان پس از طی مراحل مندرج در میثاق بین المللی سیاسی و مدنی، این فرد اعدام شود.
نکته دوم این است که در چنین جوامعی برای اینکه اعدام را برای همیشه لغو کنیم باید به جامعه در یک پروسه بلند مدت توضیح داد که اتفاقا اعدام، اساسا مجازات مناسبی برای جنایات بزرگ و گسترده نیست چرا که اجازه نمیدهد حقیقت آشکار شود و از همه مهمتر اینکه زمانی که اعدام برای جرایم کوچک استفاده شود، از آنجائیکه مجموعه فرآیندهای قضائی همیشه پر از اشتباه است، زمانی که جان فردی گرفته شد، دیگر راه بازگشتی از آن نیست و جامعه درگیر خشونتی میشود که اگر با اشتباهات قضائی همراه شود، آن فشار روحیای که از انجام چنین مجازات سنگینی برای افراد بیگناه وجود دارد، ممکن است بر جامعه تحمیل شود و این قابل چشم پوشی نیست چراکه تاثیرات بسیار بدی دارد و اساسا خشونت را در جامعه نگه میدارد.
جوامعی مانند ایران که زیر سیطره حاکمیت ترسناکی مانند جمهوری اسلامی زندگی کردهاند و اعدام برای آنها یک ابزار همیشگی بوده، بهطور قطع باید به سمت لغو اعدام حرکت کنند. اما این اعدام نباید ناگهانی باشد و نباید پس از شکل گیری یک حکومت جدید در ایران، این اتفاق بیفتد. چون اگر این اتفاق بیفتد، به اعتقاد من، اثرات بسیار بدی بر جامعه خواهد گذاشت و پایههای عدالت انتقالی را دچار آسیبهای جدی خواهد کرد و اجازه نمیدهد که پایدار باشد.
باید از فردای پس از جمهوری اسلامی، برنامهای مشخص و مدون و شفاف و صریح برای لغو اعدام وجود داشته باشد.
نکته جالبی که در پرسش شما وجود دارد این است که آیا مسائل حقوق بشری را باید به رأی عمومی گذاشت؟ بههیچ عنوان نه. ما چند نوع حق داریم. یکسری حقوق داریم که حقوق مطلق هستند یعنی نه دولت و نه ملت درباره اجرای این حقوق نمیتوانند نظر بدهند. مانند حق رهایی از شکنجه که یک حق مطلق است و تحت هیچ شرایطی نمیتوان کسی را شکنجه کرد. یا حق رهایی از بردگی که به همین ترتیب است.
مساله حق حیات اما یک حق مطلق و در عین حال محدود است. یعنی تحت شرایطی مشخص، دولت میتواند جان افراد را بگیرد.
همچنین من کاملا موافقم که تصمیم گیری برای مساله مجازات اعدام نباید به رای عمومی گذاشته شود. اما مثالهایی که زدید مناسب نیست. به ترکیه اشاره کردید و گفتید اگر اکنون از جامعه این کشور نظرخواهی کنند، احتمالا این جامعه معتقد است که مجازات اعدام باید به قوانین برگردد کما اینکه از نظر من احتمال بازگشت هم بسیار زیاد است.
دموکراسی در ترکیه بسیار آسیب پذیر است. به ویژه در سالهای اخیر، دولت عامدانه فضا را به سمتی پیش برده تا جامعه به دنبال این باشد که ارکان دموکراسی و ارکان یک جامعه به دور از خشونت را تضعیف کند.
مهم است که توجه کنیم، زمانی که جامعهای از یک حاکمیت به یک حاکمیت دیگر گذار میکند، در شرایطی بسیار متزلزلی قرار خواهد گرفت و در چنین شرایطی، اگر بخواهیم کاملا رأی و نظر مردمی که انقلاب کردهاند را نادیده بگیریم، تبعات بسیار بدی برای پروسه عدالت انتقالی دارد.
اساس عدالت انتقالی باید بر پایداری باشد. اگر نباشد، بهراحتی تضعیف و متزلزل شده و از بین خواهد رفت.
برای اینکه اگر بدون در نظر گرفتن رأی مردم و خشم عمومی در جامعه، بخواهیم یکسری از مجازاتها نظیر اعدام را به طور کلی کنار بگذاریم، باید دید جامعه چه واکنشی نشان میدهد.
من معتقدم میتوان یک رفتار درست را به شیوه غلط انجام داد و این رفتار درستی است که مجازات اعدام لغو شود اما وقتی شیوه لغو آن غلط است، آنوقت شرایط به شکلی پیش خواهد رفت که یک نیروی سیاسی عوام فریب بر سر کار خواهد آمد و بلافاصله با وعده اینکه من این مجازات را به رأی مردم خواهم گذاشت، آن نیرویی که به دنبال بهبود وضعیت جامعه است را کنار زده و همان دستاوردهای نصفه و نیمه هم کنار گذاشته میشود.
این ایده که یک روزه اعدام را لغو کنیم بسیار جذاب و ایدهآل است اما امکانپذیر نیست. چرا که خطراتی دارد که برای جامعهای که به سمت عدالت انتقالی میرود، از لغو اعدام به مراتب خطرناکتر است.
من فکر میکنم، حقوق بشر هیچگاه از مسائل سیاسی و امنیتی جدا نیست و با اینکه جدایی این دو در دانشگاهها هم تدریس میشود اما حقیقت ندارد. یعنی مسائل سیاسی متاثر از وضعیت حقوق بشر است و وضعیت حقوق بشر هم در همه کشورها متاثر از شرایط سیاسی و امنیتی است.
زمانی که جامعه به سمت گذار میرود و جمهوری اسلامی سقوط میکند، آیا باید تمرکز را بر این گذاشت که اعدام را لغو کرد؟ یا اینکه باید اعلام کرد اجازه نمیدهیم کسی رفتار فراقانونی و فراقضائی با هیچ یک از این متهمان به جنایت بکند و از آنجایی که ما قانون جمهوری اسلامی را هم قبول نداریم، بخشی از این قوانین را به تعلیق در میآوریم و دادگاهها را موقتا ذیل یک منشور حقوقی بر اساس قوانین بین المللی مینویسم و بر همین اساس دادگاهها را برگزار میکنیم تا زمانی که یک قانون نوشته شود.
بنابراین اگر به دنبال لغو اعدام هستیم، از اکنون باید با جامعه گفتوگو کنیم و موعظه هم نکنیم. استدلال کنیم و سخن جامعه را بشنویم تا بتوانیم اقناع کنیم.