اقلیتهای جنسی٬ یا اگر نخواهیم از کلمه «اقلیت» استفاده کنیم همان ال.جی.بی.تیها که گونههای مختلف خواهش جنسی را دارا هستند در سیستم قضایی و همینطور جامعه با معضلات و مشکلات بسیاری مواجهاند که گاه تا شکنجههای فیزیکی نیز پیش میرود.
از زمانی که دستگیر میشوند تا وقتی به اجرای حکم یا ترک خاک وطن میرسند انواع و اقسام این شکنجهها را متحمل میشوند و در نهایت بدن رنجور و روح آسیبدیدهشان را به مقصدی میرسانند که باز هم به دلیل خواهش جنسیشان «اقلیت» نام میگیرند. این آزار و شکنجهها در بیشتر مواقع - خصوصا در جامعه ایران - از زمانی آغاز میشود که خانواده متوجه این خواهش جنسی متفاوت میشود. چه بسا کسانی هستند که توسط خانواده مورد شکنجههای فیزیکی قرار میگیرند تا بلکه گرایش خود را تغییر دهند تا به قول معروف مثل بقیه جامعه شوند. البته شاید اگر تمامی افراد جامعه به هویت جنسی خود آگاه شوند و امکان ابراز این هویت نیز وجود داشته باشد دیگر در عنوان «اقلیت» جای نگیرند و چه بسا از نظر کمی٬ اکثریت را شامل شوند.
حال برای آنکه از سرنوشت آنها در سیستم قضایی ایران و تفاوت برخورد با هر گروه بیشتر آشنا شویم با مهری جعفری٬ حقوقدانی مصاحبه کردهایم که بیش از ۱۴ سال اخیر از عمرش را پیرامون تحقیق٬ مصاحبه و مطالعه در این خصوص گذرانده. به ترکیه سفر کرده و پای صحبت بیش از ۷۰ نفر از ال.جی.بی.تیها نشسته. آخرین تحقیق و پژوهش او در این خصوص به زودی منتشر خواهد شد.
جعفری در سالهایی که در ایران زندگی میکرد گاه به شکل مخفیانه وکالت این گروههای جنسی را برعهده میگرفت و به آنها مشاوره حقوقی میداد تا از مجازاتهای «غیرانسانی» سیستم قضایی جمهوری اسلامی در امان باشند. مجازاتهایی که از شلاق تا اعدام را در بر میگیرد؛ آن هم تنها به خاطر گرایش یا خواهش جنسی انسانها. او در این سالها اخبار ال.جی.بی.تیها و محکومیتهای آنها را از طریق ارتباط با برخی از فعالان یا روزنامهنگاران به خارج از ایران درز میداد.
در ادامه متن کامل گفتوگوی «حقوق ما» را با مهری جعفری میخوانید:
خانم جعفری برای شروع بحث اگر بخواهید نمایی از وضعیت ال.جی.بی.تیها در سیستم قضایی ایران ارایه دهید٬ چه خواهید گفت؟
در دوره ریاست شاهرودی بر قوه قضاییه اعلام کردند که داشتن وکیل برای متهمان اجباری است. در واقع قوه قضاییه پذیرفته بود که طرفین بایستی وکیل داشته باشند. این دوره با ریاست جمهوری آقای خاتمی همزمان بود. اما همان زمان به اقلیتهای جنسی که گرفتار پلیس یا نیروی انتظامی میشدند٬ گفته میشد که اگر وکیل بگیرید وضعیت شما را سختتر میکنیم. در واقع برخورد با اقلیتهای جنسی به دههها قبل از زمان خود باز میگشت. مثل رفتاری که در اوایل انقلاب یا دهه شصت با مجرمان سیاسی صورت میگرفت. این مساله نشاندهنده سطح تبعیض قضایی در حق یک اقلیت است. تهدیدی که نیروی انتظامی اقلیتهای جنسی را برای اختیار کردن وکیل میکرد به عبارتی بازگشت به دوران بدوی و ابتدایی سیستم قضایی بود که حکومت اسلامی٬ قاضی شرع٬ آیین دادرسی و اصول قضایی را را زیر پا میگذاشت تا هم وکیل باشد و هم دادستان و هم قاضی و دادگاه نیز یک ساعته برگزار میشد. در نهایت هم حکم اعدام صادر میکردند. ما در مورد اقلیتهای جنسی نیز با چنین روش سیستماتیکی مواجه میشویم اما انگار که این روش قبول شده است.حتی وقتی که وقتی به رفتار قانونمندتر در سیستم قضایی و نظم قضایی میرسیم باز هم مقابل اقلیتهای جنسی روش و رفتار تبعیضامیز است. این مساله برای کسانی که دستگیر شدند عینا اتفاق افتاد. دوستانی که در آن دوره دستگیر شدند مدت ۳ روز را بدون غذا و آب کافی در جایی نگهداری میشدند که حتی اجازه تماس با خانوادهشان را هم نداشتند. در اصفهان افرادی را با لباسهای زنانه در مهمانی دستگیر کرده و در شهر چرخانده بودند. برخی از آنها امروز از ایران خارج شدهاند.
در دادگاه چگونه از آنها دفاع میکردید؟
در آن دوره مجبور بودیم که با روشهای بسیار امنیتی و پلیسی از آنها دفاع کنیم. خود من هم دچار ترس میشدم. با متهمان تماس میگرفتیم و تاکید میکردیم که به هیچوجه به گرایش جنسیتان اقرار نکنید که موجب مرگ شما میشود. آنها از ابتداییترین مشاوره حقوقی برخوردار نبودند و ممکن بود که در مظان اتهامهای سنگین قرار بگیرند.
آیا تمامی گرایشهای مختلف جنسی در سیستم قضایی جمهوری اسلامی به یک نوع مجازات میشوند؟ یا برخورد با آنها متفاوت است؟
اتفاقا مسایل قضایی حقوقی اقلیتهای جنسی به هم شباهت ندارد. در واقع کاملا از هم متفاوت است؛ هرچند که به عنوان ال.جی.بی.تی آنها را جمعبندی میکنیم ولی وقتی به واقعیت زندگی این افراد میرسیم متوجه میشویم که چقدر این برخوردها در مقابل مسایل قضایی متفاوت است. میتوانم به این تفاوتها اشاره کنم اما نمیتوان گفت که کدامیک شدیدتر است.
گیها در مظان احکام سنگین خصوصا اعدام قرار دارند. البته با قانون جدید به دو گروه تقسیم شدهاند. افرادی که اوصاف ذکوریت را با خود حمل میکنند از مجازات به مراتب سبکتری برخوردار میشوند. فقط تفاوت بین اعدام را با شلاق در نظر بگیرید. سیستم قضایی ایران فعالیت جنسی این افراد را مبنای مجازات قرار داده و گروهی از گیها را به اعدام محکوم میکند و گروهی دیگر را به شلاق. این مساله به خودی خود یک تبعیض قضایی در نوع مجازات است که آثار قضایی حقوقی بر جای میگذارد. زمانیکه فردی را دستگیر میکنند و او را با اوصاف مفعولیت تعری میکنند اگر مدعی باشد که مورد تجاوز قرار گرفته یا به نوعی مجبور شده که زیر بار رابطه برود میتواند به طور کلی خود را تبرئه کند اما طرف مقابل به اعدام محکوم میشود. ببینید که آثار یک مجازات از اساس و در مبنا و میزان ناعادلانه تا کجا میتواند پیش برود که یک گروه اقلیت را بین انتخاب مرگ یا کشتن قرار میدهد. یعنی باید بین زندگی خود و کسی که احتمالا بسیار هم دوستش دارند یکی را انتخاب کنند. به هر کجای این قوانین نسبت به جنسیت بر میگردیم به شدت ظالمانه و تاسفآور است.
وضعیت لزبینها را با گیها که مقایسه میکنیم به مراتب خطرات کمتری آنها را تهدید میکند. از این جهت که رابطه آنها میتواند مخفیانهتر باقی بماند. امکانات اندرونی بیشتری برای دختران وجود دارد و از جهت دیگر میزان مجازات تعیین شده که شلاق است. مگر این که این مساله تکرار شود و تکرار آن هم منوط به محکومیت قبلی و خوردن شلاق است که من البته نشنیدم چنین مواردی پیش آمده باشد.
یعنی سیستم قضایی جمهوری اسلامی در تعیین مجازات برای دختران همجنسخواه سبکتر عمل کرده و آنها در معرض خطرات کمتری هستند؟ میتوان چنین نتیجه گرفت؟
سیستم قضایی بحث دخول آلت تناسلی را در نظر میگیرد. در خصوص لزبینها میگویند که چون دخول صورت نگرفته حکمی را صادر میکنند که به عمل غیردخول مرد داده میشود. در واقع حکمی برای رابطه جنسی دو مرد که به دخول نیانجامیده است. اما مساله این است که لزبینها به نوع دیگری مورد ازار حقوقی و کیفری قرار میگیرند و شما اگر از زاویه دیگری به وضعیت آنها نگاه کنید اصلا چنین نیست که کمتر در معرض خطر هستند.
از چه نظر؟ چه خطراتی آنها را تهدید میکند؟
خطری که لزبینها را تهدید میکند تجاوز جنسی است. به این شکل که اگر تمام ایران را طبق متوسط شهری حساب نکنیم که دختران ممکن است از آزادیهای نسبی برخوردار باشند؛ اکثریت بدنه جامعه ایران خواستار ازدواج دخترها هستند. در بسیاری موارد حتا اگر اجبار به ازدواج هم وجود نداشته باشد٬ خانواده شرایطی را ایجاد میکند که دختر مجبور به تن دادن به ازدواج شود. در حالیکه اجبار به برقراری رابطه جنسی برای یک لزبین با یک مرد اوصاف تجاوز جنسی را داراست که کمتر از شلاق نیست. مساله دوم زندگی مجزای برخی از دختران از خانواده است که پدیده دیگری با توجه به شرایط اجتماعی ایران به حساب میاید. دختران به عنوان کار یا برای دوران دانشجویی با یکدیگر همخانه میشوند. پروندههای مختلفی داشتم که در آنها لزبینهایی که دستگیر شده بودند در کنار دریا مشغول معاشقه بودند یا در مهمانی بازداشت شده بودند.
یکی از این پروندهها به دو دختر تعلق داشت که سالیان سال با هم همخانه بودند و عاشقانه زندگی میکردند؛ حتی همسایهها هم متوجه رابطه آنها نشده بودند ولی در مهمانی خودشان توسط نیروی انتظامی دستگیر میشوند. ماموران آنها را مورد سوال و جواب قرار میدهند که چرا با هم زندگی میکنند و چند وقت است که همخانه هستند. در وسایل آنها جستوجو میکنند و میگویند که اگر همکاری کنید خانوادههایتان را خبر نمیکنیم. آنها هم اقرار میکنند که بایکدیگر رابطه جنسی داشتهاند و همانجا شلاق میخورند. اما ماجرای آنها به اینجا ختم نشد بلکه زمان دادگاه انها خودشان را در مقابل پدر٬ مادر و برادرهایشان می بینند. یکی از آنها میگفت که حتی حاضر بودم به زندان و نیروی انتظامی پناه ببرم. دادگاهی که درباره خصوصیترین مسایل یک انسان است علنی برگزار شد و حاضران پدر و برادر این دختر را تحریک کردند که «مرد نیستید اگر این دختر را زنده بگذارید». این تحریکات باعث میشود که پدر واقعا تصمیم به قتل دخترش بگیرد اما با میانجیگری یکی از برادرها٬ او میتواند برای چند دقیقه خودش را خلاص کرده و با همان دمپایی و چادری که بر سرش کرده بودند٬ فرار کند. اگر در نظر بگیریم که آن دختر لزبین نبود و در معرض قتل ناموسی قرار میگرفت ممکن بود که نیروی انتظامی و قوه قضاییه با پا در میانی از قتل جلوگیری کنند. اما این دختر هیچ امنیت و حمایتی را حس نکرده بود و حتی فکر میکرد که بین نیروی انتظامی٬ قوه قضاییه و خانوادهاش نوعی همدستی وجود دارد که انگار همه موافق قتل او هستند. در واقع برخورد همهجانبه تبعیضآمیز نسبت به چنین شهروندانی روا داده میشود. هرچند که خطر اعدام به مراتب وحشتناکتر است اما لزبینها موقعیتهای متفاوتتری را تجربه میکنند که پسرها آن را به نوعی دیگر تجربه میکنند. و البته این مساله به فعالیتهای گروهها و فعالان اقلیتهای جنسی نیز برمیگردد.
فعالیتهای این گروهها که بیشتر در جهت آگاهسازی از وجود گرایشهای مختلف و تبعیض و نقض حقوق آنها است. چطور میتوان نوک انتقاد را به سمت آنها نیز نشانه رفت؟
فعالیتهای آگاهسازی گروهها و کنشگران اقلیتهای جنسی در ایران مثل تیغ دو لبه عمل کرده. به نوعی همانقدر که به مردم آگاهی داده شده؛ همانقدر نیز افکار بسته و جنایتپیشه کسانی را که به هیچوجه نمیخواهند وارد مباحث حقوق بشری شوند باز کرده. این افراد نیز به نوعی نسبت به وجود و هویت این اقلیتها در جامعه آگاهی پیدا کردهاند. مثلا اگر در سالهای قبل دو دختر دست یکدیگر را میگرفتند و در خیابان راه میرفتند اصلا حساسیتی ایجاد نمیشد اما در شرایط کنونی با توجه به آگاهسازیها بدنه حاکمیت جمهوری اسلامی و ضابطان قضایی نیز توانستند این مساله را کشف کنند و از این آگاهی در راستای اهداف خود سواستفاده میکنند. به عنوان نمونه اگر این دو دختری که در سوال پیش اشاره کردم در سالیان قبل بازداشت میشدند صرفا به عنوان شرکت در مهمانی محاکمه میشدند.
در خصوص ترنسها چطور؟ سیستم قضایی جمهوری اسلامی با آنها چگونه برخورد میکند؟
ترنسها هم به دو گروه تقسیم میشوند: ترنس سکسوال و ترنس جندرها. موقعیت ترنسها با لزبینها و گیها چه از نظر حقوقی و چه از نظر اجتماعی کاملا متفاوت است. تجربههای آنها نیز با یکدیگر تفاوت دارد. اول اینکه ترنس سکسوال و ترنس جندر زن به مرد و مرد به زن داریم. دو گروهی که خاطرات و تجربههای شخصی قانونی اجتماعی قضایی کاملا متفاوتی دارند. بین خود اینها ترنس جندر و ترنس سکسوال داریم که ترنس سکسوالها کسانی هستند که میخواهند جراحی کنند و بدنشان را قبول ندارند. افرادی که اضطراب بدن میگیرند و چه بسا در صورت عدم جراحی دست به خودکشی میزنند. تجربه تلخ یکی از آنها را در ترکیه داریم که با بریدن آلت تناسلی خود دست به خودکشی زد. برای این گروه انجام جراحی پزشکی یا هورموندرمانی حکم مرگ و زندگی را دارد.
گروه دیگر ترنسجندرها هستند که با پوشش جنس مخالف خود را به آنها نزدیک میکنند. ترنس سکس هم داریم که در قوانین ایران به آنها خنثی میگفتیم که جایگاه حقوقی مشخصی در قوانین ایران دارند؛ هرچند که به همان اندازه ترنس سکسوالها مورد آزار و اذیت و تبعیض مستقیم حتی نظام حکومتی و قضایی قرار میگیرند. از نگاه جامعه نیز آنها تفاوتی با ترنس سکسوالها ندارند. در اصل وقتی صدا مردانه است و اندام زنانه یا به نوعی بین دو جنسیت ماندهاند با همان برخوردها مواجه میشوند عدم امنیت اجتماعی٬ خوشنت اجتماعی و خشونت خانگی را تجربه میکنند. من پروندههای بسیاری از ترنس سکسوالها و دوجنسیهای مردی که تمایل به زن بودند دارند داشتهام.
گفتید که ترنسها هم مورد آزار و اذیت قرار میگیرند. اما همیشه گفته میشود که به خاطر انجام این جراحی در ایران٬ وضعیت آنها به مراتب بهتر است و کمکهای مالی و مشاوره نیز دریافت میکنند. این آزار و اذیتها به چه نحوی است؟
بسیار گفته میشود که ایران بهشت ترنس سکسوالهاست و میتوانند به راحتی جراحی کنند. اما تجربهای که من از گفتوگو با آنها داشتم کاملا برعکس است.
در نشریه سازمان بهزیستی خبر داده بودند که طبق آمار خود این سازمان بودجه کمک به جراحی قطع شده است. در این گزارش با سال پیش مقایسهای انجام شده بود که طبق آن سازمان بهزیستی ۴ میلیون تومان از هزینه ۴۵ میلیون تومانی این جراحی را پرداخت میکرده. البته این هم بدین شکل بود که بایستی عمل جراحی انجام میشد و بعد با ارایه گواهی آن مبلغ ناچیز پرداخت میشد. شاید ده سال پیش که این میزان ۲ میلیون تومان بود واقعا کمک محسوب میشد اما وقتی الان گفته میشود ۲ یا ۴ میلیون تومان معلوم است که معنای آن چیست. هرچند که در شرایط کنونی همان میزان کمک نیز دیگر وجود ندارد. جراحی یکی از پروندههایی که در اختیار داشتم در فوریه ۲۰۱۵ اتفاق افتاد و با وجود اینکه آن زن خیلی هم مذهبی و مورد توجه قاضی بود اما با تمام پیگیریهایش هیچ کمکی دریافت نکرد. در واقع آن چیزی که از بیرون گفته میشود وجود ندارد و بودجهای نیز در کار نیست. در حالیکه این افراد شرایط روحی وحشتناکی دارند و اگر مورد هورمون درمانی و جراحی قرار نگیرند به شدت افسرده میشوند و احتمال دارد که دست به خودکشی بزنند. این ترنسها نیز دو گروه مرد به زن و زن به مرد هستند. آنهایی که زن به مرد هستند شرایط خیلی خیلی بهتری دارند به این خاطر که درهایی به روی آنها گشوده میشود که قبلا به عنوان یک زن با آن روبهرو نبودند مثل فضاهای شغلی٬ اجتماعی و حتی مقبولیت خانوادگی. از نظر حقوقی نیز وضعیت آنها متفاوت است. یعنی اگر زن بوده و حالا بعد از جراحی مرد شده از تمام حقوق یک مرد برخوردار خواهد بود. مثلا دو برابر گذشته ارث میبرد. در واقع از فرودست به فرادست تبدیل میشوند. این مساله نشان میدهد که درد پایهایتر٬ درد تبعیض جنسیتی در ایران است. من در تمام مطالعاتام در این خصوص نسبت به اقلیتهای جنسی و به خصوص ترنسها تصویر فرودست شمرده شدن زنان را در زندگی آنها مشاهده میکردم.
آیا این تغییر جایگاه از فرودست به فرادست میتواند باعث کاهش آزار و اذیتها شود؟ آیا آنها را در قبال شکنجههای روحی و فیزیکی که میدیدند ایمنتر میکند؟
اگرچه آنها بایستی موقعیت بهتری پیدا کنند اما به شدت تجربهّای تلخی داشتند و شدیدا مورد ازار٬ اذیت و ناامنی اجتماعی و قضایی قرار میگیرند. این مساله عمومیت دارد که وقتی یک ترنس به تغییر لباس یا جنسیت میرسد حتی اگر قرار باشد که موقعیت بهتری کسب کند باز هم طرد میشود. فرض کنید در یک شهرستان شما را تا دیروز دختر میدیدهاند و با چادر اما از فردای آن روز قرار است که با لباس پسرانه در محله ظاهر شوید. این مساله برای اطرافیان قابل قبول نیست.
پروندهای داشتم که شخص مورد نظر مجبور شده بود به خاطر از دست دادن حمایت خانواده با تغییر لباس به شهر دیگری که تهران بود رفت. او تقاضای هورموندرمانی کرده بود. اما از انجا که خانوادهاش او را طرد کرده بودند مجبور بود که کار کند. کاری که به او داده میشد فقط کارگری ساختمان بود. تصور کنید دختری با تجربه یک دختر به جامعه بزرگتری وارد شده و تنها راه حل مقابلش این است که کارگر ساختمان شود. تجربه این آدم بسیار تلختر از حتی تجاوز به یک زن بود. چون در قالب تفکر سنتی این آدم٬ تجاوزی که به او شده بود آثار مخربتری گذاشته بود. کارفرما بعد از مدتی که این فرد پولهایش را برای عمل جراحی جمع میکند متوجه میشود که او دختر است و به او گفته بود که اگر تن به تجاوز ندهد به کارگرهای دیگر خواهد گفت که او یک زن است. به این دختر تجاوز شد و بدون آنکه کارفرما پولش را بدهد از آنجا بیرونش کرد.
اشاره کنم که بزرگترین مشکل ترنس سکسوالهای زن به مرد مساله حقوقی است. موردی داشتم که در ترکیه زندگی میکرد و هنوز بدناش او را ناراحت میکرد اما به دلیل مشکلات مالی نتوانست هورمون تراپی خود را کامل انجام بدهد. پتویی به همراه داشت که میگفت آن را با خود از ایران آورده تا هروقت که کم آورد به یاد بیاورد که تصمیم گرفته دیگر به ایران برنگردد. او به لحاظ حقوقی هرکجا که میرفت شناسنامهای را با روسری نشان میداد. نمیتوانست لباس زنانه بپوشد. احتمال داشت که خودکشی کند. عدم تحمل پوشش جنس مخالف برای انها شکنجهآور است. میگفت که با این شناسنامه نه میتواند کار کند و نه رانندگی٬ حتی تحصیلش را هم به همین دلیل نتوانست به اتمام برساند. جراحی هم نتوانسته بود بکند. تعریف میکرد که سالهای سال از طرف خانواده اش مورد تحقیر و شکنجه قرار گرفته. خانواده او را کتک میزنند چراکه دختری بود با لباس پسرانه.
میخواهم روی این نکته تاکید کنم که وقتی به زندگی عینی گروههایی که فکر میکنیم در مظان تهدیدهای اجتماعی و قضایی کمتری هستند نزدیک میشویم مشاهده میکنیم که به دلیل شرایط جنسی و اقلیت بودنشان اصلا امنیت اجتماعی و قضایی ندارند. دولت و حکومت به هیچوجه آن ها را به عنوان شهروندانی که باید از حقوق خاص برخوردار باشند به حساب نمیاورد در حالیکه باید از آنها در مقابل این خشونتها دفاع شود.
ترنسسکسوالهای مرد به زن چطور؟ آنها که از نگاه جامعه سنتی و حکومت مذهبی از جایگاه فرادست به فرودست میروند با چه نوع خشونت هایی مواجه هستند؟
فکر میکنم که وحشتناکترین وضعیت ممکن برای ترنس سکسوالهای مرد به زن است؛ حتی در مقایسه با گیها و لزبینها شرایط وحشتناکی دارند. اگرچه به نظر میرسد که موقعیت قضایی کیفری تثبیت شدهای دارند و روابطشان مجرمانه شناخته نمیشود ولی باید دید که در واقعیت آنها چه میگذرد. آنها با خشونتهای بسیار آشکار خیابانی و اقتصادی مواجهاند. از این جهت که این افراد به دلیل ظاهرشان به سرعت شناسایی میشوند و نمیتوانند وارد بازار کار شوند. مناسبات بالای اجتماعی را یا به ندرت کسب میکنند یا اصلا به دست نمیآورند. حتی کارهای فرودست هم به خاطر ظاهر٬ جسم و پوشششان به آنها داده نمیشود. حتی اگر تمامی این موانع را هم در نظر نگیریم موقعیت قضایی بسیار پیچیدهای از نظر سیستم حقوقی دارند.
فکر میکنم که اکثریت ترنس سکسوالها در موقعیت تغییر جنسیت هستند ولی به دلیل نداشتن امکانات مالی و بستر خانوادگی که از کودکی طرد میشوند از همان ابتدا مورد تجاوز قرار میگیرند؛ بارها در مدرسه از سوی دیگر دانشاموزان و حتی معلمان خود مورد تعرض و تجاوز جنسی قرار میگیرند. یا حتی از طرف همسایه طبقه بالا٬ پایین٬ هممحلهایها و البته تجاوزهای گروهی. تمامی مواردی که من پیگیری کردم به جز یک استثنا مورد تجاوز جنسی قرار گرفتهاند. تصور کنید ۴ یا ۵ نفر به یک بچه ۱۲ ساله تجاوز میکنند. این افراد اگر سالم مانده باشند هم وقتی میخواهند به مرحله بازار کار برسند باز هم با آزار و اذیت و تبعیض مواجهاند. پروندهای داشتم که در آن فرد مورد نظر علی رغم رنج فراوانی که از جسم خود میکشید مجبور بود ظاهر مردانهاش را حفظ کند و صرفا در پستوی خانه٬ پشت کمدش لباسهای زنانه میپوشید و ارایش میکرد و در آینه خود را مینگریست. از آن پستو که خارج میشد باز هم به جلد مرد بودن برمیگشت. او روزنامهنگار معروفی است و همه به عنوان یک مرد استریت - دگرجنسخواه - به او نگاه میکنند.
موردی داشتم که خانواده به انواع و اقسام سعی کرده بود فرزندش را دگرجنسخواه کند؛ او را کتک زده بود٬ شکنجه داده بود و حتی بدن او را با آب جوش سوزانده بود تا هویت جنسیاش را تغییر بدهد. خانواده به جایی رسیده بود که دیگر کاری از دستش ساخته نبود و آرزوی مرگ فرزندش را داشت اما جرات کشتن او را نداشتند. خانهای برای او در شهری دیگر گرفتند و به او خرجی میدادند تا زنده بماند. این فرد توانسته بود با ارایه اطلاعات و مقالهها اندک تغییری در ذهنیت خانوادهاش ایجاد کند و بالاخره آنها به جایی رسیدند که قبول کردند عمل جراحی کند. اما او هیچوقت زن نشد چون نتوانست هزینه جراحی را به طور کامل پرداخت کند. عملاش نصفه انجام شود و خانواده هم از پس تامین هزینه بر نمیآمد. او سالها در لباس زنانه زندگی کرد و حتی خانواده اش در مسیر دکتر هم او را کتک زده بودند. هزار داروی عجیب و غریب مصرف میکرد ولی اگر پول داشت میتوانست جراحی کند و به بازار کار وارد شود. تحصیلکرده و آگاه و انسان توانمندی بود. اما از نظر سیستم قضایی ایران ایشان هنوز یک مرد است و شناسنامه یک مرد را دارد ولی با ظاهری که دارد با این شناسنامه چه میتواند بکند؟ در ایران مرز بین مرد و زن به علت تبعیض جنسیتی مرزی قطعی و شناخته شده است. اگر زن و مرد حقوق برابر داشتند دیگر فرقی نمیکرد اما این تفاوت باعث میشود که اصلا تو را در هیچکدام از گروهها نپذیرند.
در واقع این که ایران بهشت ترنسسکسوالها است یک دروغی بیش نیست.
بله. درست است که نوع تجربههایشان متفاوت است اما به انواع و اقسام روشها مورد شکنجه قرار میگیرند و هیچگونه امنیت قضایی٬ مالی و حمایت دولتی و حکومتی شامل حال آنها نمیشود. در واقع باید پرسید که اگر این افراد را به جراحی تشویق میکنید چرا کمک هزینهشان قطع شده؟ چرا هیچگونه حمایتی از آنها وجود ندارد؟ چرا حداقل حمایتهای بهزیستی و ارایه مشاوره به خانوادهها دیگر نیست؟ پیشتر دوران موفق و تاثیرگذاری داشتیم از مشاورههایی که بهزیستی به خانوادههای ترنسسکسوالها میداد. اما چرا این حداقلها هم قطع شده؟ مساله این است که این افراد از نظر تجربههای شخصی٬ خشونت قضایی سیستم حقوق و اجتماعی شرایط سختتری را نسبت به لزبینها تجربه میکنند. برای آنها مجازات تعیین نشده ولی هیچ تعریفی نیز شامل حالشان نمیشود. موقعیت شهروندی خود را به ناگهان از دست میدهند چون نه مرد هستند و نه زن. حتی از موقعیت نصفه و نیمه یک زن هم برخوردار نیستند.
شرایط ترنسجندرها چطور؟ شرایط آنها هم به همین شکل دردناک٬ تبعیضامیز و برخورد با آنها غیرانسانی است؟
ترنسجندرها که اصلا بهتر است حرفشان را هم نزنیم. آنها حتی اگر امکان جراحی را نیز داشته باشند خودشان مایل به این کار نیستند. آنها با جسم خود مشکلی ندارند ولی میخواهند که در قالب جنس دیگر ظاهر شوند. این گروه به لحاظ حقوقی تجربیات عجیب و غریبی دارند. باید به این نکته توجه کرد که تعریف لباس در ایران تعریفی ضد انسانی است؛ چراکه شما را مجبور میکند آنچیزی را بر تن کنید که برایتان انتخاب شده است. حجاب اجباری٬ پوشش اجباری اگر برای یک دگرجنسخواه عذاب است برای اقلیت دگرباش و ال.جی.بی.تی شکنجه است و موضوع مرگ و زندگی در پیش دارد. برای اینکه او مجبور میشود خود را در هویت دیگری تعریف کند که خودش نمیخواهد. روح او چیز دیگری میخواهد و مجبور است به وضعیت شکنجه تن بدهد یا اینکه دستگیر و زندانی شود٬ کتک بخورد و مورد تحقیر قرار گیرد.
یکی از بچههای تراجنسیتی تعریف میکرد که به همراه دوستانش یک شب لباس دخترانه پوشیدند و سوار ماشین شدند. اما توسط نیروی انتظامی بازداشت شدند. همگی مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفتند اما یکی از دوستانشان جلوی چشم آنها چنان کتکی میخورد که احتمال زنده ماندنش کم بود. میگفت که حتی در فیلمهای اکشن هم چنین خشونت و ضرب و جرحی را ندیده بود. در واقع فقط یک روز جسارت همچین وضعیتی برایشان پیش آورده بود.
حتی یکی از خانوادهها که اعضای آن از فعالان مدنی بودند با وجود آنکه بعدتر از موقعیتشان ابراز ناراحتی کردند اما نتوانستند دفاع درستی از فرزندشان مقابل دستگیری داشته باشند. دستگیری فرزند آنها در این خانواده به مراتب روشنفکر هم موجب ننگ و عارشان مقابل دیگر فعالان مدنی بود. اگر دخترت را به عنوان فعال حقوق زنان میگیرند و این مساله را با افتخار اعلام میکنی اما در این مواقع سکوت اختیار میکنی تا دیگران متوجه نشوند که پسرت را با پوشش دخترانه گرفتهاند.
تفاوتهایی که از نظر حقوقی ذکر کردید در دفاعیه هم نقشی دارد؟ اگر وکیل اجازه حضور در دادگاه پیدا کند همچنان باید روی انکار قضیه پیش برود؟
الان وضعیت فرق کرده. مثلا ۱۰ سال پیش مساله همجنسگرایی رسمیت نداشت و تنها ترنس جندری بود که به رسمیت شناخته میشد برای همین همجنسگراها برای فرار از مجازات مجبور بودند که خود را ترنس معرفی کنند. یا مثلا برای گرفتن معافیت سربازی؛ چون محیط سربازی هم برای بسیاری از اینها محیط خطرناکی است. اما رفته رفته شرایط فرق کرده و الان جمهوری اسلامی و سیستم قضایی ایران تفاوت میان ترنسسکسوال را با گی یا لزبین به خوبی و دقت تشخیص میدهد. آنها هم آموزشهای لازم را دیدهاند.
مساله مثبتی که میتوانم به آن اشاره کنم این است که همجنسگراها الان ترسی از ابراز هویت خود ندارند. دوستی درست یک ماه پیش برای گرفتن معافیت پزشکی اعلام کرده بود که همجنسگراست و معافیتش را هم گرفت. چون همجنسگرا بودن جرم نیست. آنها وقتی مجرم شناخته میشوند که فعلی را انجام داده باشند. رکن قانونی٬ معنوی و مادی وجود دارد که طبق رکن مادی عمل جنسی بایستی انجام داده شده باشد اما اعلام این هویت هم میتواند شما را در معرض چنین جرمی قرار دهد. پس ما الان با برخورد متفاوتی نسبت به گذشته مواجه هستیم. اما این که آیا برخوردها شدیدتر یا کمتر شده یا قوانین فرق کرده؟ اتفاقا میتوانم بگویم که خطر بیشتر شده به این خاطر که با شما به جای یک اقلیت٬ به عنوان فعال سیاسی برخورد میشود.
چرا فعال سیاسی؟
به هر حال ما در دنیای آزاد مجازی زندگی میکنیم و ارتباطاتی داریم. جمهوری اسلامی هم متوجه شده که همه دنیا از جمله جامعه اقلیتهای جنسی به خودآگاهی رسیدهاند و ناعادلانه بودن این قوانین را عملیتر به چالش میکشند. این همان اتفاقی است که در مورد زنان رخ داده. در قانون علنا قید شده که دیه یک زن نصف مرد است یعنی ارزش او بعد از مرگ با نصف یک مرد برابر است. یا عملا گفته شده که اگر پدر شما فوت کند برادرتان دو برابر شما ارث میبرد. امروز همه میگویند که این عادلانه نیست. به عقل هم جور در نمیآید. این چالش یک چالش عمومی شده است. ولی تمام این گفتهها تاثیری نکرد و ۳۵ سال است که ما از نقطه الف در همان نقطه الف هستیم. از اوج تا رکود فعالیتهای زنان اتفاق خاصی نیافتاده و تنها مسالهای که پیش آمده همهگیر شدن مطالبات و وسعت فعالیتها است. یعنی خواستههای اقلیت فمینیستی که صرفا با خودشان صحبت میکردند الان از زبان اهالی همه جا٬ چه زن و چه مرد بیرون میآید. البته بخشهایی که خیلی ظالمانه است. همین اتفاق هم در مورد همجنسگرایان به نوعی رخ داده. مقاومت جدی جمهوری اسلامی در مورد اقلیتهای جنسی صورت میگیرد و حتی حاضر نیست قدمی از آنچه که در فقه گفته شده کوتاه بیاید.
در فقه گفته شده که باید این افراد را از بالای کوه به پایین پرت کنی٬ آتش بزنی یا زیر سنگ بگذاری. جمهوری اسلامی انتخاب بین این مجازاتها را برعهده قاضی گذاشته. مثلا یک قاضی در منطقهای بسیار سنتی و مذهبی میتواند حکم دهد که متهم را آتش بزنند. جمهوری اسلامی حتا حاضر نیست در نوع مجازات تغییری بدهد بلکه فقط با کلمات بازی میکند. برای همین مساله به نظر من سیاسی است. شما با یک مقاومت و مطالبه عمومی شده نسبت به یک قانون ناعادلانه مواجه هستید که در مقابل آن مقاومت جدی از طرف قانونگذار و بدنه سیاسی حکومت صورت میگیرد و چالشی سیاسی تولید میکند. این چالش سیاسی باعث میشود که چیزی هم تغییر نکند. مثلا فکر کنید که اگر در مورد زنان مجبور شوند که قانونی را تغییر بدهند این اجبار را خواهند داشت در پی آن قوانین دیگر را هم تغییر دهند. تازه اگر اصلاحیهای هم به یک قانون بزنند در همان قانون چالشهایی ایجاد میکنند. مثلا میگویند که فقها فلان جور گفتهاند و دوباره قانون به شکل قبلی خود برمیگردد. این رفتار به این دلیل است که بگویند این تغییرات دستاورد نیست و به راحتی میتواند سر جای اول خود بازگردد. این بازی بر سر اقلیتهای جنسی هم در حال اعمال شدن است.
با این اوصاف فکر میکنید که بهبودی در شرایط حقوقی و اجتماعی ال.جی.بی.تیها در جمهوری اسلامی پیش بیاید؟
فکر میکنم که وضعیت اصلا بهبود پیدا نکرده؛ از جهاتی میشود گفت مطالبات به نوعی عمومیتر شده که خیلی خوب است. جمهوری اسلامی تاحدی این مساله را به رسمیت شناخته و دیگر از کلمه «همجنس بازی» استفاده نمیکند و به جای آن میگوید: «همجنسگرایی». این مساله را در بین پزشکان به بحث میگذارد. علنا ارگانهای دولتی تفاوتهای بین ترنس٬ گی و لزبین به شکل علمی به بحث میگذارند. به نظر میآید که مشکلی نیست ولی قوانین سر جای خود باقی ماندهاند و برخوردهای ظالمانه٬ کتکها و شکجهها سر جایشان هستند. این پارادوکس خصوصا در مورد وضعیت ترنسها همانطور که توضیح دادم وجود دارد. امروز بالاترین میزان خودکشی ترنسها را در بریتانیا شاهد هستیم که سالانه بین ۱۰ تا ۱۳ درصد آنها به زندگیشان پایان میدهند. حالا به وضعیت انها شرایط شکننده روحی را که با سوزاندن٬ کتک زدن و هر نوع خشونت دیگری در جامعه سنتی و مذهبی ایران همراه است اضافه کنید. ما هیچ آماری از خودکشیهای انها در ایران نداریم. البته ما هیچ آماری نداریم که جامعه ال.جی.بی.تی ایران چقدر است. در عینحال ترنسهای مرد به زن بیشتر هدف حملههای خیابانی قرار میگیرند در حالیکه ترنسهای زن به مرد به سختی تشخیص داده میشوند. به تازگی یکی از بچهها را در خیابانهای ترکیه به قتل رساندند اما به نظر آنها جامعه سنتی اسلامی ترکیه باز هم بهتر از وضعیتشان در ایران است. حتی بهتر و قابل تحملتر از کوچه محل زندگیشان.