آفاق ربیعی زاده؛ مجله حقوق ما: در سالهای اخیر، حق بر شادی (Right to Happiness) به عنوان حقی مشترک میان حقوق بشر و حقوق شهروندی در قوانین بسیاری از کشورها رسوخ کرده و در حال تبدیل شدن به یک مطالبه اساسی در میان شهروندان دیگر کشورهای جهان است. بر همین مبنا، دولتها برای تأمین حق شادیِ شهروندان باید متعهد به تأمین بسیاری از حقوق سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آنها شوند. به عبارت دیگر، در حال حاضر، تأمین حق شادی در پیوند با بسیاری از حقوق اساسی دیگر قرار گرفته است.
بر اساس «گزارش رضایت جهانی» که از سال ۲۰۱۲ به اینسو توسط «شبکه راهکارهای توسعه پایدار»، تحت نظارت سازمان ملل متحد ارائه میشود، هر ساله شادترین کشورهای جهان بر اساس شاخصهایی نظیر حمایت اجتماعی، آزادی، سلامتی، امید به زندگی، رفاه اجتماعی، درآمد، اعتماد عمومی و مواردی از این دست، رده بندی میشوند.
طبق آخرین دادههای ارائه شده از سوی این نهاد بین المللی، ایران در سال ۲۰۲۲، پس از کشور جنگ زده مالی و همردیفِ کشورهای اوگاندا و لیبریا، در جایگاه ۱۱۶ قرار گرفته است.
سعید پیوندی، جامعهشناس، استاد دانشگاه لورن فرانسه و مدیر انستیتو علوم انسانی «ایران آکادمیا»، در ارتباط با موضوع «حق بر شادی» معتقد است، اگر زیستن به شیوه مطلوب و رضایتمندی از شرایط زیستی را یکی از حقوق شهروندی انسانی در جامعه امروزی بدانیم، آنگاه میتوان گفت، یکی از سویههای اصلی رابطه مطلوب با زندگی، به رسمیت شناختنِ حق شادی و شادمانی افراد در زندگی است.
مجله حقوق ما، با طرح چند پرسش، به سراغ این جامعه شناس رفته و با او گفتگو کرده است.
شادی در اشکال گوناگون آن یک نیاز اساسی زندگی انسان از هنگام تولد تا مرگ است و نقش مهمی در رضایت مندی او از شرایط زیستیاش دارد. این درک از شادی و اهمیت آن، پدیده دوران مدرن و معاصر است چرا که در گذشتههای دورتر کمتر به اهمیت این موضوع پرداخته میشد. واژه شادی در کنار خوشبختی، لذت یا رضایتمندی به کار برده میشود بدون آنکه هم معنا با آنها باشد. تعریف شادی به عنوان یک نیاز اساسی زندگی به این معناست که نبودن آن در زندگی میتواند پی آمدهای منفی مهمی بر کیفیت و رابطه انسان با زندگی و تجربههای فردی و جمعی داشته باشد. حال اگر شاد زیستن و شادیهای کوچک و بزرگ جمعی و فردی را زندگی کردن نیاز عمیق درونی است، به رسمیت شناختن شادی به عنوان یک حق در حقیقت به رسمیت شناختن نقش و جایگاه آن در زندگی امروز شهروندان است. به سخن دیگر اگر رضایتمندی از شرایط زیستی را یکی از حقوق شهروندی انسانی در جامعه امروزی بدانیم، آنگاه میتوان گفت، یکی از سویههای اصلی رابطه مطلوب با زندگی، وجود شادی و شادکامی در زندگی افراد است.
پرداختن به موضوع شادی در زندگی انسان به دوران فلسفه یونان باستان باز میگردد. در دوران پس از رنسانس، اسپینوزا، شادی را به همراه اندوه و لذت، یکی از سه احساس اساسی زندگی انسانی میدانست که زمینه ساز بقیه حسها (ترس، تنفر، امید و عشق) هستند. نیچه، هایدگر، برگسون یا دلوز هم به معنا و جایگاه شادی در زندگی پرداختهاند و دلوز شادی را قدرت بهوجود آوردن لذت و میل میداند. توجه به شادی به عنوان یک نیاز اساسی انسان، بیشتر در دهههای اخیر ابعاد بسیار گسترده تری بهخود گرفته است. پژوهشهای پرشماری در علوم انسانی و اجتماعی (فلسفه، روانشناسی، جامعه شناسی) هم به موضوع رضایتمندی از تحصیل، کار، فعالیتهای اجتماعی و تجربههای شهروندی یا موضوع خوشبختی و رابطه آنها با شادی پرداخته است. حتی موضوع خوشبختی و شادی و تاثیر آن بر روی سلامت، مورد توجه علم زیست شناسی هم قرار گرفته است. این پژوهشها از جمله به اهمیت سویه احساسی، هیجانی و عاطفی (emotional) در حوزههای گوناگون فردی و جمعی اشاره میکنند و نقش آن در ایجاد رضایتمندی و احساس مثبت از زندگی.
حس شادکامی و رضایتمندی از زندگی میتواند به عنصر مهم فعالیتهای فردی و جمعی تبدیل شود. تا پیش از این، بیشتر به شرایط و رفاه مادی اعم از داشتن کار و درآمد کافی و سرپناه، زندگی در جامعهای قانونمدار، داشتن حقوق انسانی و رفع تبعیض توجه بیشتری میشد. همه این موارد بسیار مهم و اساسی هستند و پیش شرطهای رضایتمندی و شادی پایدار و جمعی، اما خود شادی بهعنوان یک نیاز پایهای برای انسان که نشانگر چگونگی رابطه عاطفی و احساسی او با این دنیاست، یکی از سویههایی است که در ۲۰-۳۰ سال اخیر برجستهتر شده است. شادیهای جمعی و فردی، شاد بودن و اشکال مختلف شادی را زندگی کردن و برخوردار بودن از این حق، بهطور مستقیم بروی کیفیت زندگی و رابطهای که هر انسانی با دنیای پیرامون، با دیگران و با خویشتن دارد، تاثیر خواهد گذاشت.
میتوان مثالهای پرشماری را در رابطه با حوزههای گوناگون زندگی از کودکی تا سالخوردگی به میان کشید تا اهمیت شادی را در زندگی فردی و جمعی بهطور مشخص نشان داد. همانطور که پیشتر هم اشاره کردم، نوع رضایتمندی انسانها تا حدود زیادی به شرایط روانی و عاطفی زندگی کردن فضاها، فعالیتها، کنشها و تجربهها در فضاهای مختلف خصوصی و جمعی وابسته است. یعنی فراتر از رابطه مادی و کمّی، نوع رابطه ذهنی و احساسی ما با فضاهای گوناگون در زندگی دارای اهمیت است. حوزه آموزش یکی از این فضاهای اجتماعی است که شادی و رضایتمندی در آن نقش مهمی در معنا دادن حضور فرد و احساس تعلق و یا رابطه با دانش ایفا میکنند. طی دههها، در محیطهای آموزشی تصور میشد که هرچه فضا جدیتر و رابطه معلم و شاگرد رسمیتر باشد، در نتیجه، کیفیت یادگیری بهتر خواهد بود. تحقیقات در دهههای اخیر اما نشان میدهد که نوع رابطه عاطفی و ذهنی شاگرد نسبت به محیط آموزشی، تاثیر اساسی بر ابطه او با دانش دارد. بدین معنی که دوست داشتنِ دانش یا دلزدگی و سرخوردگی از آن، از جمله به این مساله برمیگردد که فرد چه رابطهای با محیط آموزشی به لحاظ عاطفی و احساسی داشته باشد. احساس رضایت و تجربههای مثبت و شاد، بر انگیزه و کیفیت یادگیری و رابطه با دانش و محیط آموزشی تاثیر میگذارند. بنابراین وجود فعالیتهای شادی آفرین در محیط آموزشی و داشتن رابطه مثبت و همراه با رضایت خاطر با معلمان و سایر دانشآموزان، در کنار فعالیتهای جدی به یک موضوع مهم آموزشی تبدیل شده است. الگوی تربیتی معروف مونتسوری چیزی نیست جز استفاده از بازی و سرگرمی در روندهای یادگیری و یا مسئولیت پذیر کردن بچهها در فعالیتهای روزمره از طریق فعالیتهای سرگرم کننده و جدی.
همچنین، رضایتمندی از تجربه آموزشی، عنصری اساسی در شکل دادن به ذهنیتی است که در آن دانش، و یادگیری بهصورت امری مطلوب در میآیند. این مسأله باعث فراگیری عمیقتر و دلبستگی بیشتر فرد نسبت به محیطهای آموزشی هم میشود. رابطه عاطفی مثبت با محیط آموزشی بر روی فعالیت حافظه بلند مدت و یادگیری پایدار هم تاثیر خواهد گذاشت. شادکامی و حس رضایت، سبب ساختن ذهنیت مثبت نسبت به محیط پیرامون در میان جوانان میشود. همین مثال را در رابطه با خانواده یا محیط کار هم میتوان زد. خانواده یکی از فضاهای مهمی است که در آن بچهها شاد بودن و شادی کردن سالم و سازنده را فرامی گیرند و رابطه با شادی را درونی میکنند. کارشناسان مدیریت نیروی انسانی در فضاهای حرفهای هم بر اهمیت رضایتمندی و رابطه مثبت با محیط کار و تاثیر آن بر کیفیت کار تکیه میکنند. اتفاقی هم نیست اگر بسیاری از موسسات اقتصادی تلاش میکنند برای بهبود رضایتمندی از محیط کار، لحظات و رویدادهای شاد را برای کارکنان خود بهوجود آورند.
در کنار مثالهای مثبت میتوان از موارد منفی تجربههای بدون شادی یا خوشبخت نبودن در جامعه یاد کرد و اثرات آن بر روی پدیده هایی مانند پرخاشگری، افسردگی، نومیدی، بدبینی یا رابطه شوربختانه با تجربهها را دید.
شادی را باید هم در بُعد فردی و خصوصی مورد توجه قرار داد و هم در بعد جمعی و در سطح عرصه عمومی و جامعه. در بعد خصوصی، دولتها میتوانند گاه نقش منفی و بازدارنده ایفا کنند همانگونه که در ایران یا در حکومت طالبان شاهد آن هستیم و مردم گاه از حق شادی کردن در فضای خصوصی هم محروم میشوند یا با محددیت روبرو میشوند.
دولتهای محلی یا ملی یا نهادهای رسمی در بُعد جمعی یا حتی ملی میتوانند بازیگر مهم گسترش شادیهای بزرگ جمعی باشند مانند بهراه انداختن جشنها، کارناوالها و مراسم جشن و سرور. برای مثال، وزیر فرهنگ فرانسه در دهه هشتاد، روز اول فصل تابستان را جشن سراسری موسیقی اعلام کرد و از آن زمان در این روز میلیونها نفر به خیابانها میآیند و از همه محلات، صدای موسیقی به گوش میرسد و بسیاری تا دیرهنگام به جشن، پایکوبی و رقص میپردازند. نهادهای محلی در فرانسه برگزار کننده اصلی جشنوارهها، فستیوالها، کنسرتها و رویدادهای فرهنگی بزرگ منطقهای هستند که در ایام مختلف سال برگزار میشوند. نهادهای عمومی همچنین میتوانند بستر فعالیتهای جمعی شادی آفرین در جامعه باشند و با ایجاد فضاهای فرهنگی و سرگرم کننده در یک جامعه، در گسترش شادکامی مشارکت کنند. درست کردن پارکها همراه با سرگرمیهای شاد، استفاده از رنگهای شاد در شهرسازی، وجود سالنهای کنسرت، تئاتر و نمایش، سینما و رقص همه و همه نمونه هایی از تلاشهای نهادهای عمومی برای گسترش شادی در جامعه و پاسخ به نیاز جامعه هستند.
واژه اقتصاد خوشبختی یا شادی به همه فعالیت هایی برمی گردد که برای شاد کردن مردم انجام میشود و دولتها یا نهادهای محلی بازیگران مهم آن هستند.
هر جامعهای حق دارد مطالبه گر شادی به عنوان یک نیاز اساسی در زندگی بشری باشد. یعنی همه شهروندان به خاطر نقشی که شادی در احساس خوشبخت بودن، رضایتمندی از زندگی و زیستن با تجربههای مطلوب دارد، باید پیگیر این مطالبه باشند. بنابراین، با توجه به این موارد، شهروندان میتوانند از نهادهای عمومی بخواهند که زمینه واقعی این شادکامی را در جایی که به فضای عمومی مربوط میشود، گسترش دهند. این مطالبه نه تنها یک مطالبه مشروع و قابل درک در دنیای امروز است بلکه خود نهادهای عمومی هم باید مسئولیت خود را در بهوجود آوردن یک جامعه خوشبخت و شاد بپذیرند و گامهای عملی در این راستا بردارند. داشتن یک جامعه خوشبخت و شاد، همزمان به معنای حس تعلق بیشتر به جامعه و کشور خود است. نگاه کنید به کشورهایی که در رنکینگهای بین المللی شاد بودن یا احساس رضایت و خوشبختی و سایر شاخصهای مهم اجتماعی مانند صلح و وفاق اجتماعی، عدم خشونت در صدر جدول قرار میگیرند. امروز هیچ دولتی نمیتواند از کنار احساس خوشبختی و شادکامی جمعی بی تفاوت عبور کند و مطالبه گری شهروندان میتواند سطح توقع جامعه از میزان و معنای شادی را بالاتر ببرد و کمک کند دولتها در این راستا دست به اقدامات و ابتکارات جدیدی بزنند و سویههای گوناگون این پدیده را مورد توجه قرار دهند. یکی از پرسشهای مهمی که در این زمینه میتواند در جوامع مطرح شود نابرابریهای اجتماعی در برخورداری از حق شادی است. آیا همه گروههای اجتماعی به یکسان میتوانند شادی را زندگی کنند؟ آین موضوع هم میتواند دغدغه شهروند مطالبه گر و نهادهای عمومی باشد.
در ایران اما موضوع شادی با حکومت دین سالار به صورت حاد مطرح است. در حقیقت حکومت جمهوری اسلامی با شادی و شاد بودن مشکل دارد و آن را عامل تضعیف ایمان دینی و دینداری میداند. شاید بتوان گفت که حکومت ایران از شادی مردم و مردم شاد میترسد. پاردایم فرهنگی که حکومت ایران آن را نمایندگی میکند ضد شادی است و طرفدار غم و گریه و سوگواری است. این موضوع به دوران اخیر یعنی سالهای پس از ۱۳۵۷ هم مربوط نمیشود. سوگواری و غم، عناصر اصلی در فرهنگ تاریخی شیعهاند. این پدیده در همه ادیان ابراهیمی وجود دارد اما شیعیان بیش از دیگران، گریه، غم و سوگواریِ جاودانی را یک فضیلت ناب میدانند. این رابطه آسیب شناسانه با اندوه و سوگواری در دوران اخیر بهصورت اغراق آمیز بازسازی شده و حتی بهصورت ابزاری از سوی حکومت بهکار گرفته شده است. برای بسیاری در حکومت، مردمان غمگین و سوگوار به فرهنگ رسمی نزدیکترند تا کسانی که شادی را دوست دارند. به همین خاطر هم ما در کشوری زندگی میکنیم که دین حکومتی و حکومت دینی روزهای زیادی از سال را به بهانههای مذهبی از ماه رمضان و محرم گرفته تا ایام موسوم به فاطمیه، دوران سوگواری عمومی و گریه و اندوه میدانند و خواستار جلوگیری از شادی در جامعهاند. میتوان گفت در حقیقت جامعه ایران بیش از ۴۲ سال است که در حال سوگواری است. مطالبه شادی از حکومتی که فقط حق سوگواری و اندوه را به رسمیت میشناسد چالش بزرگ جامعه ایران اشت.
مساله امروز ایران این است که از برخی جهات، شهروندان آن در جامعهای به معنای واقعی استثنایی زندگی میکنند. شاید بتوان گفت، ایران یکی از معدود کشورهایی است که در آن، شادی کردن برای مردم آسان نیست و شهروندان گاه حتی بهای سنگینی برای شادی کردن باید بپردازند چرا که حکومت حامی فرهنگ سوگواری و اندوه است و شادی، بویژه در اشکال جمعی و عمومی، نوعی حوزه ممنوعه به شمار میرود. در ایران یکی از وظایف اصلی حکومت و نهادهای رسمی جلو گیری از شادی جمعی است. از دیدگاه مسئولان این نهادها، شادی در عرصه شهر و مکانهای عمومی دیگر، نباید جمعی و عیان باشد. حکومت حتی با رنگهای شاد هم مشکل دارد.
به همین دلیل هم ایران شاید یکی از تنها کشورهایی باشد که در آن فضاهایی که در آنها شادی جمعی سازمان داده میشود، بسیار کم هستند و در حقیقت میتوان گفت حکومت ایران تمام تلاشش را میکند تا افراد نتوانند حتی این فضاها را بهطور خودجوش یا مستقل ایجاد کنند.
برای درک جایگاه شادی در فرهنگ حکومت میتوانیم به سراغ زندگینامه مسئولان حکومتی، از روحانی و غیر روحانی برویم و ببینیم چگونه لحظات شادی و برپایی جشن و رفتارهایی که در همه دنیا عادی است، مانند گوش دادن به موسیقی و رقصیدن و شادیهای جمعی، در تجربههای آنها وجود نداشته و با این سبک زیستن بیگانه هستند. بسیاری از آنها از شادی میترسند چرا که فکر میکنند چنین رفتارهایی ضد دین است و میتواند جامعه را به انحراف بکشاند. آنها اساسا اعتقادی به اهمیت و ضرورت شادی در زندگی ندارند بلکه معتقدند برای اینکه انسان، مومن خوبی باشد، باید در زندگی اندوهگین باشند و عزاداری کند.
بههمین دلیل هم در ایران، فضاهای جمعی مجاز برای شادی کردن گروهی وجود ندارد. گاه پیش میآید که مردم به مناسبت پیروزی یک تیم ورزشی یا رویدادهای اینچنینی، خیابانها را اشغال میکنند تا شادی کنند. برای نمونه، همه ما شاهد قرار دسته جمعی نوجوانان در شیراز برای انجام یک بازی جمعی بودیم. رویدادی که میتواند هزاران بار در کشورهای دیگر اتفاق بیفتد و بهعنوان یک امر کاملا عادی جلوه کند و حتی مورد حمایت نهادهای رسمی هم قرار بگیرد. در ایران اما مسئولان حکومتی به دنبال مجازات کسانی بودند که چنین کاری را انجام داده بودند. در گذشته هم آب بازی جوانان در پارکها برای مسئولان، سرگرمی غیر قابل پذیرش بود. بنابراین میتوان گفت با حکومتی سروکار داریم که از شادی میترسد و با آن سر ستیز دارد، چرا که، غم و سوگواری را یک فضیلت برتر و اساسی میداند.
بسیاری از کارهای میدانی درباره وضعیت روحی جامعه ایران، بهویژه جوانان، نشان میدهد جامعه ایران با درجه بالایی از مشکلات روانی و افسردگی سروکار دارد و اشکال بیرونی این مشکلات هم در قالب خودکشی، پرخاشگری و رفتارهای نامناسب دیگر میتوان دید. به نظر من یک رابطه مستقیم میان افسردگی جمعی با محرومیت از حق شادی در جامعه ایران وجود دارد.
جامعه ایران در حال حاضر چند دهه است که به سمت شادیهای ممنوع و زیرزمینی سوق داده شده و زندگی کردن با شادی فقط گاه در زیرزمینها و محیطهای بسته خصوصی ممکن است. این بدان معناست که جامعه ایران شادی و خنده را زندگی نمیکند.
من در دهه هفتاد شمسی در مصاحبههای خود با جوانان با کسانی برخورد داشتم که میگفتند ما در زیرزمینهای خانه پدری زندگی میکنیم چرا که بخش اعظم زندگی آنها از جمله دسترسی به حق شادی، زیرزمینی بود. حتی گاه والدین این جوانان، تحت تاثیر تبلیغات حکومتی، از گوش دادن به مسیقی یا رقصیدن این جوانان جلوگیری میکردند. وجود چنین شرایط دشوار در جامعه امروز ایران، جز پدید آمدن مشکلات عدیده روانی برای افراد نتیجه دیگری در پی نخواهد داشت. از طرف دیگر، بهنظر من جامعه ما ابزارهایی که برای مبارزه با این وضعیت در اختیار دارد بسیار محدود است.