سازمان حقوق بشر ایران؛ ۱۷ مرداد ماه ۱۳۹۸: یک زندانی که روز چهارشنبه از پای چوبه دار زندان رجایی شهر به بند خود بازگشت مشاهدات خود از چگونگی وقوع پنج اعدام را بیان کرد.
صبح روز گذشته، چهارشنیه ۱۶ مرداد ماه، حکم پنج زندانی با اتهام «قتل عمد» در زندان رجایی شهر کرج به اجرا درآمد و چند زندانی با اخذ مهلت از شکات پرونده از پای چوبه دار و یا همان سلول انفرادی به بندهای خود بازگشتند. یکی از زندانیانی که شاهد اجرای این پنج اعدام بود توضیحاتی در این خصوص به سازمان حقوق بشر ایران داد.
صبح امروز [چهارشنبه] همه ما را به پای چوبه دار بردند. یوسف ذاکری از مدتی قبل در انفرادی ۵ بود چون با محمد شهریاری، سرپرست دادسرای جنایی تهران دعوا کرده بود و گفته بود چرا من را نمیکشید. شهریاری هم قول داد که بزودی حکمت را اجرا میکنم.
زندانی دیگری که برای اعدام آورده بودند محمدرضا شکری، حسین پنجهمریم و مجید عربعلی نام داشتند. چند زندانی دیگر هم بود که نامشان را نمیدانم. محمدرضا شکری بچه خیلی خوبی بود و کنار یوسف طناب به گردنش انداخته بودند.
امروز صبح اکثر خانواده ها دل اعدام کردن را نداشتند. شاکی یوسف اصلا جلو نمیامد که اعدام کند. ولی یوسف ناگهان شروع کرد به داد و بیداد کردن. یوسف میخواست خودش را از چهارپایه بیاندازد پایین و خودش حکم خودش را اجرا کند. میگفت شما به این حرفها نمیخورید که من را اعدام کنید. من از مرگ نمیترسم. دایم شاکی را تهییج میکرد.
جو که متشنج شد ناگهان شاکی محمدرضا شکری آمد و اهرم اعدام را کشید. همه عصبی شده بودند از فریادهای یوسف. شکات در صحنه اجرای حکم از هم تاثیر میگیرند. این یوسف که سر و صدا کرد، شاکی محمدرضا اعدام کرد، بعد آنهای دیگر هم انگار هیپنوتیزم شده باشند همه اهرم ها را کشیدند. فقط دو سه نفر بودیم که شاکیانمان هنوز شک داشتند که اهرمها را بکشند یانه. هر پنج نفر که سر طناب جان دادند، شاکی یوسف شروع کرد جیغ کشیدن. صدای وحشتناکی از خودش درمیاورد. میگفت: من چکار کردم؟ من چرا این کار را کردم؟ من آمده بودم اینجا که رضایت بدهم.
پدر و مادر یوسف طلاق گرفته بودند. همش خودش را میزد. همش از این سالن به آن سالن منتقل میشد و همیشه دعوا میکرد. یوسف از زندگی خسته شده بود و آینده ای برای خودش متصور نبود. پدرش مرده بود و مادرش شوهر کرده بود. دوستش را کشته بود. آمده بود خانه دیده بود دوست خیلی صمیمی اش با یکی از بستگانش رابطه جنسی دارد. خیلی ناراحت میشود و دوستش را میکشد. خانواده مقتول قصد نداشتند یوسف را بکشند چون میدانستند تقصیر پسر خودشان هم بوده و یوسف اینجوری تحریکشان میکند تا بکشندش. با شهریاری هم دعوا کرده بود که چرا من را نمیکشید. آنها هم به قولشان عمل کردند و این هفته کشتندش.