/ IHRights#Iran: Hossein Amaninejad and Hamed Yavari were executed in Hamedan Central Prison on 11 June. Hossein was arrested… https://t.co/3lnMTwFH6z13 ژوئن

نخستین بار منتشر می‌شود: روایت یک شاهد عینی از سنگسار در زندان

6 نوامبر 20
نخستین بار منتشر می‌شود: روایت یک شاهد عینی از سنگسار در زندان

مجله حقوق ما: متنی که پیش‌رو دارید، روایت یک شاهد عینی از برگزاری مراسم سنگسار در زندان اوین در سال ۱۳۸۰ است. این متن که برای پیگیری و دادخواهی نوشته شده اما از سرنوشت آن خبری منتشر نشده است. در این روایت نه نام فرد سنگسار شده آمده و نه اتهامش مشخص است. سازمان حقوق بشر ایران تصویر این شهادت‌نامه را برای نخستین بار منتشر می‌کند. 

 

این متن در شماره ۱۲۹ مجله حقوق ما منتشر شده است. برای خواندن فایل پی‌دی‌اف، کلیک کنید

با سلام و احترام

در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۸۰، شنبه ساعت ۲۱ و ۳۰ دقیقه شب اینجانب سهیلا …... در خیابان مجیدیه جنوبی … به طرف منزل خودمان در حال حرکت بودم که ناگهان پیکان سفید مدل ۲۸۰۰۵۷ که دارای دو سرنشین لباس شخصی، یکی دارای سبیل و دیگری دارای ریش بود به صورت مزاحمت خیابانی به من گفتند که سوار ماشین بشوم. ولی من به حرف آنها گوش ندادم و همچنان به طرف خانه در پیاده رو در حال رفتن بودم. آنها هم با ماشین من را در خیابان تعقیب می‌کردند.

 وقتی به نزدیک خانه خود رسیدم، ناگهان یکی از آنها که سبیل داشت از ماشین پیاده شد و به پیاده‌رو آمد و یک چک توی صورت من زد و مرا زیر مشت و لگد خود قرار داد و روسری من را کشید و به من گفت چرا این‌همه گفتم بیا سوار ماشین شو، چرا نیامدی؟ من گفتم چرا باید بیایم سوار ماشین شما بشوم؟ او گفت ما پلیس هستیم. من حرف او را باور نکردم گفتم چرا می‌خواهید من را بگیرید؟ مکثی کرد و گفت تو دزد مغازه جواهرفروشی هستی و به زور کیف من را کشید. من گفتم همه وسایل داخل کیف را بریز بیرون تا همسایه‌ها بفهمند که من دزد نیستم. ولی او گفت باید سوار ماشین شوی. من گفتم تا پلیس زن نیاید من سوار ماشین شما نمی‌شوم. 

در این هنگام بنز سبز رنگ به شماره ۵۸۲۳۴ نمره نظامی، سه نفر با لباس شخصی و بی‌سیم به دست آمدند و مرا با کتک سوار مینیبوس نیروی انتظامی که روی درش نوشته بود اتباع بیگانه سوار کردند. شیشه‌های مینی‌بوس با روزنامه پوشانده شده بود. 

ساعت یک بامداد نصف شب که مینی‌بوس ما را به جلوی ساختمان پلیس بین‌الملل اینترپل برد و و از مینی(بوس) پیاده کردند و سوار تویوتا شخصی کردند و هر چه از دهانشان درآمد به من فحش- الفاظ رکیک دادند. در بین ما دختر دانش‌آموز- دانشجو- زن‌ خانه‌دار- زن حامله- پیرزن- زن و دختر چادری همه بودند. روسری‌های ما را کشیدند روی سر ما و نایلکس بستند روی روسری و گفتند سر روی زانو و همه را روی هم انداخته بودند و همه‌اش تهدید می‌کردند- می‌گفتند ما می‌خواهیم مانند چین که پارسال ۳۰۰ نفر را اعدام کرد، همه را اعدام کنیم و می‌بریم جایی که عرب نی انداخت و اینجا دیگر پاسگاه نیست که به شما لبخند بزنند و ولتان بکنند. اسامی همه به کامپیوتر می‌رود و شما تا شش ماه تحت نظارت خواهید بود. 

بعد ما را چشم بسته بردند به یک بازداشتگاه، نمی‌دانم در کجا یا در پشت پارک طالقانی یا در حوالی ونک به محض ورود به بازداشتگاه، یک‌یک ما را بردند در اتاق روی سینه‌مان یک شماره انداختند از روبرو و از نیم‌رخ عکس انداختند همین‌طور با دوربین دستی. سپس ما را بردند یک خانم به اسم امیری که می‌گفتند رئیس زنان اوین است از ما انگشت‌نگاری کرد. و بعد در بازداشتگاه مرا انداختند تا صبح ساعت ۸ روز یک‌شنبه ۳۰ اردیبهشت ۸۰ البته از بعضی‌ها بازجویی شده بود و با باتوم زده بودند و اعتراف گرفته بودند که گناهکارند ولی از من بازجویی نکردند. 

صبح ساعت هشت روز یک‌شنبه ۳۰ اردیبهشت ۸۰ به ما گفتند همه را آزاد می‌کنیم منتها می‌بریم زندان اوین و یک فیلم به شما نشان می‌دهیم و بعد آزاد می‌کنیم. ما را دوباره چشم‌هایمان را بستند و سرها را گفتند روی زانو بگذاریم بردند زندان اوین.

ما در محوطه اوین بالا رفتیم و در جایی مانند تپه مستقر شدیم. تعداد ما ۲۰۰ یا ۳۰۰ نفر زن و دختر بود. در روبرو ما یک گودالی بود که کنده شده بود. ماموران لباس شخصی، انتظامی، ماموران زن، سربازان نیروی انتظامی همه بودند. ناگهان آمبولانسی آمد که از درون آن برانکاردی آورده شد که روی آن فردی کفن شده بود و خوابانده شده بود. سپس حکم قاضی خوانده شد که آن شخص زن بوده و زنای محصنه کرده و باید سنگسار شود. او را درون گودال گذاشتند و شروع به زدن سنگ‌های بزرگ به سر او کردند ولی او توانست از گودال دربیاید و فرار کند - همه دخترها گریه می‌کردند و داد می‌زدند و خدا خدا می‌کردند. وقتی او فرار کرد، همه خوشحال شدند. پس از مدتی آن زن که لباس نداشت و کفن نداشت رو به همه ما کرد گفت که خانم‌ها نکنید از این کارها و گدایی کنید که بهتر از کار خلاف است. بعد از مدتی قاضی گفت که او توبه نکرده است و باید دوباره سنگسار شود. گودال را عمیق‌تر کردند و دوباره او را درون گودال گذاشتند و با سنگ‌های اندازه آجر و بتونی به سر او دو نفر می‌زدند تا سر او متلاشی شد و خون همه کفن را گرفت. 

تمام این صحنه‌ها توسط دو دوربین از بالا و پایین فیلمبرداری می‌شد و حتی عکس‌برداری نیز شد. بعد از این جریان همه شوکه گریان وحشت‌زده و بیهوش، ما را از زندان اوین آوردند خیابان مطهری سر میرعماد و دوباره یک سری را جدا کردند و فرستادند زندان و ما را موقع آزاد کردن در ساعت ۱۴ با چوب بلند و کلفتی زدند به پاهای من و بقیه و با تعداد کمتر و بیشتر ضربه‌

به ما گفتند به شما رحم کردیم اگر بار دیگر به جرم حتی ظاهرتان یا مویتان شما را ( نامفهوم) در مرحله دوم بدون دادگاه و تجدیدنظر سنگسار خواهیم کرد و من در همان یک‌شنبه ۳۰ اردیبهشت ۸۰ در ساعت ۱۴ آزاد شدم. البته کسی که چوب را می‌زد می‌گفتند که او قاضی است. آیا قاضی می‌تواند ما را بزند- من چرا مورد عکس‌برداری و انگشت‌نگاری قرار گرفتم. چرا در خیابان خودمان به من گفتند دزد هستم و چرا روسری از سر من کشیدند و مرا جلوی همه همسایه‌ها کتک زدند؟

خواهشمندم مساعدت فرمایند مشکل من در این رابطه که آبروی من را برده‌اند و بدون جرم برای من پرونده‌سازی کردند، حل شود.

متشکرم

امضا سهیلا……...