جواد عباسی توللی؛ مجله حقوق ما: اصطلاح «دموکراسی» نظیر برخی دیگر از مفاهیم رایج در علوم اجتماعی، تعریفی جامع و مانع ندارد و تعاریف زیاد و معانی متفاوتی از آن عرضه شده است. با این اوصاف اما در اغلب موارد، منظور از دموکراسی، به رسمیت شناخته شدنِ حق همگان برای شرکت در تصمیمگیری درباره امور همگانی جامعه به حساب میآید.
از سوی دیگر، به نظر میرسد با وجود شکلگیریِ خیزشهای همگانی در چند سال اخیر علیه حکومت جمهوری اسلامی، اقشار و طبقات اجتماعی در ایران همچنان به فرم قابل اعتنایی از یکپارچگی جمعی و همبستگی دست نیافتهاند.
مجله حقوق ما، برای بررسی بیشتر این موضوع با تأکید بر «امکان استقرار دموکراسی و چالشهای پیش روی آن در ایران»، با آرش جودکی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه گفتوگو کرده است.
شماری سیستم حکومتی در جهان وجود دارد که به نام «دموکراسی» شناخته میشوند. با پیشینهترینِ آنها، دموکراسیهای مستقر در کشورهای غربی هستند. از این منظر، دموکراسی به مجموعهای از رفتارها و هنجارها از طرف حکومت کنندگان و شهروندان در نمونههایی که میشناسیم اطلاق میشود. به این معنی که جامعهای پدید آمده است که اینگونه رفتار، جزو هنجارهای طبیعی در آن جامعه محسوب میشود.
از طرف دیگر، برای فهم دموکراسی باید به ریشه کلمه «دموکراسی» بازگردیم. دموکراسی یعنی قدرت مردم یا به بیان دیگر: «مردم شاهی». مردم شاهی به معنی حکومت مردم است. در یونان باستان وقتی که هر بخشی از جامعه را ویژگی یا فضیلتی خاص مشحض میکرد - اشراف را شایستگی، و توانگران را دارایی - «دِموس» (مردم) پس از آنکه سولون شش سده پیش از میلاد در آتن همه بدهیها را لغو کرد و خطر برده شدن روستاییان را به دلیل نپرداختن وامهایش از بین برد، خود را با آزادی بارز کردند. نه اینکه آنهای دیگر آزاد نبودند، بلکه همهی آنها که نه ثروتی داشتند تا از آن قدرتی بسازند و نه فضیلتی تا آن را دستمایهی برتریشان کنند، خود را همچون دیگران آزاد خواندند و آزاد خواستند. و صفت مخصوص به خود را برابری با دیگرانی کردند که در عمل بر ایشان برتری داشتند. با این حساب برابری که متعلق به همهی شهروندان بود بدل شد به ویژگیِ «مردم»، در همان حال که همچون فضیلتِ مشترکِ همگانی شناخته شد، تا از این پس همهی آنها که از هیچ چیز سهمی ندارند خود را با همهای که جامعه را در کلیّتش و در تقسیماتش تشکیل میدهد یکی بخواهند. پس "مردم شاهی" یعنی هیچکس از عنوانی برخوردار نیست که پیشاپیش او را شایسته حکمرانی کند. به عبارت دیگر، افرادی که حکومت را در دست دارند، ثروت، حکومت وراثتی و اشرافیگری ندارند و برای حاکم بودن، نباید از هیچگونه سپنتایی و قدوسیتی برخوردار باشند.
زمانی که شهروندینگی (پولیتیک) به واسطه انقلابها و پیکارهای شهروندی نمود مییابد، همراه و در پی خود نهادهایی میآفریند که همچون ردپای این نمود، نقشی در پیکرهی جامعه به جا میگذارد. هرچه این نهادها و ردپاها توانمندتر باشند، دموکراسی هم پرتوانتر میشود و ویژگی دموکراتیک آن حکومت بیشتر خواهد بود.
یک انقلاب زمانی شکست میخورد که نتواند نهادهایی که پذرفتار (ضامن) آزادی و برابری هستند را برپا کند.
اگر به تاریخ همروزگار ایران، از جنبش مشروطه تا اکنون نگاه کنیم، هربار جنبش شهروندی پدید آمده، از خود آثاری بر جای گذاشته است. حتی ممکن است ما انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ را طرد کنیم اما آن انقلاب هم یک سری رفتارها و احساسهای جدید با خود به همراه آورد که تاثیر آن را میبینیم.
میتوان اینگونه به تاریخ نگاه کرد که انقلابها در ایران، هربار، به عنوان نمود خواست دموکراسی، از خود اثری برجا گذاشتهاند. برای نمونه، انقلاب مشروطه، انقلابی بود که به دست نخبگان ایرانی انجام شد و مردم حضور زیادی در آن نداشتند. مردم ایران بار اول با انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ وارد صحنه شدند اما در آن زمان زبان شهروندی را نمیدانستند و زبان اسلام تنها زبانی بود که بلد بودند. اما در انقلاب جاری در ایران (سال ۱۴۰۱) مردم به زبان دموکراسی، خواستهای خود را بیان میکنند.
بی گمان میتوان متصور بود. بهنظر من، همانطور که طیفهای سیاسی مختلف و متکثر در هر جامعهای موجود است، در جامعه ایرانی هم وجود دارد. میتوان گفت، بسیاری از باورمندان به گرایشهای سیاسی گوناگون در بیرون کشور، از همتایان خود در کشور رادیکالتر هستند. انگار ایرانیانی که داخل کشور هستند و از نعمت آزادی بیان بی بهرهاند، نسبت به هموطنانی که در خارج از کشور هستند و از آزادی بیشتری برخوردارند، دریافت روشن تری از مسائل دارند. به نظر من، یک دیاپازون لازم است تا این جریانها را در داخل و خارج از کشور، با یکدیگر همنوا کند.
درباره آزادی مذهبی در ایران آینده باید گفت، حکومتی که برای آینده ایران میتوان متصور شد، باید حکومتی سکولار باشد. به این معنی که حکومتی در آینده در ایران بر سر کار بیاید که دین در آن، در جایگاه قانونگذاری قرار نگرفته باشد و تنها در زندگی خصوصی مردمان جا داشته باشد. همچنین، دولت نباید در امور دینی دخالت کند و نباید هیچ امتیازی به هیچ مذهبی در برابر مذاهب دیگر بدهد. در ایران آینده، همه دینداران میتوانند تبلیغات دینی خود را داشته باشند و از سوی دیگر، هرکس که خواست، میتواند بر ضد دین تبلیغ کند اما دولت نباید از هیچیک از آنها حمایت ویژهای کند.
از طرف دیگر، نخست باید تاکید کنم، ایران، ایران اسلامی بوده، و این در هم آمیختگی ایران و اسلام به قدری زیاد است که اگر اسلام را از آن جدا کنیم، ایران به صورت یک مفهوم پالوده باقی نخواهد ماند.
در تاریخ همروزگار ایران، در روندی که از سده نوزدهم با جنبشهای سیاسی و دینی مانند جنبش بابی و جنبش مشروطه در ایران آغاز شد و پس از آن هم هنگام انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، اسلام نقشی تعیینکننده داشت. اما در خیزش مردمی کنونی در ایران، اسلام برای نخستین بار توانایی بسیج تودهها را از دست داده است و تنها نقطهای که هنوز دین اسلام، توانایی بسیج تودهها را دارد، در مناطق بلوچ نشین است. هرچند نباید از نظر دور داشت، گفتمانی که رهبر مذهبی بلوچها برگزیده، در راستای بازگرداندن دین به حوزه خصوصی شهروندان است.
همچنین، درباره ستمی که بر قومهای مختلف ایرانی روا داشته شده هم باید گفت، بسیاری از آنها به درستی خود را ستمدیده میدانند. این ستمدیدگی برای کُرد و بلوچ، با تبعیض مذهبی هم عجین شده است. در شرایط فعلی، در کنار همه تبعیضها از جمله تبعیض مذهبی، حساسیت آنها به هرگونه تبعیضی که آنان را از حقوق شهروندی محروم میکند برانگیخته شده و میتواند آنها را بیشتر و بیشتر به سوی گرایشهای هویتمحور براند. در نتیجه، به نظر من، در گام نخست باید بپذیریم که ستم مضاعفی بر آنها رفته است و با گفتن جملاتی مانند «ما در ایران اقلیت نداریم»، به جایی نخواهیم رسید. در این هنگامه انقلابی، باید همه موضوعات و مشکلات موجود را به بحث گذاشت و درباره آن حرف زد.
برای نمونه، در ایران، مساله و پرسش ویژه کُرد وجود دارد و نمیتوان از مسئولیتِ مطرح کردن و حل کردن این مساله و پرسش، شانه خالی کرد. چرا که پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، به واسطه فتوی جهادی که خمینی صادر کرد، گونهای از جنگ داخلی در ایران اتفاق افتاد و بخشی از هموطنان ما در کردستان مورد تهاجم نیروهای نظامی قرار گرفتند. این مساله مانند زخمی است که التیام نیافته است.
از طرف دیگر، با وجود اینکه حس ناسیونالیستی زیادی در بین کردها وجود دارد، نباید آنها را تجزیه طلب خطاب کنیم. این تحلیل، اشتباه است. حتی اگر افرادی تجزیه طلب باشند، نباید آنها را نادیده گرفت. نخست باید این پرسش را مطرح کرد که این افراد چرا میخواهند از ایران جدا شوند؟
به نظر من، در گفتار، در رفتار امروزمان و در هنجارها و نهادهایی که در آینده میآفرینیم، میباید به این افراد نشان دهیم که همزیستی ایرانیان در کنار یکدیگر بهتر از این است که آنها از ایران جدا شوند.
از طرف دیگر، هیچگاه در سپهر شهروندین نمیتوان گفت یک موضوع خاص حق من است. بلکه افراد هرکدام میتوانند پیشنهاد سیاسی خود را مطرح کنند. پیشنهاد سیاسی ما این است که یکپارچگی از تجزیه کشور بهتر است و این بهتر بودن را هم باید در سخن و در عمل ثابت کنیم. در نتیجه باید درباره همه پیشنهادهای سیاسی بحث و تبادل نظر کنیم تا به یک راه حل جمعی برسیم.
از یکسو، یک جامعه مدنی نابوده شده داریم. از طرف دیگر، یک جامعه مدنی انگاری داریم، این جامعه انگاری بسیار قویتر است و نهادهای انگاری خود را دارد. در وهله اول، برای اینکه نهادهای دموکراتیک ایجاد شود، باید خواست دموکراتیک هم وجود داشته باشد.
در تاریخ همروزگار ایران، همواره تودههای مردم نقش تعیین کننده داشتهاند. اما تودهها در دوران انقلاب مشروطه، هنوز رعیت بوده و گوش به فرمان خانها، اربابها و آخوندها و خواستهای از طرف خود نداشتهاند. هرچند نباید فراموش کرد شالودههای جامعه سنتی ایران را انقلاب سفید و اصلاحات ارضی زیر و رو کرد و پویهای جدید مبنی بر خواست برابری را بهوجود آورد اما با این وجود، جامعه همچنان زبان دموکراسی را نمیدانست. در چنین شرایطی، اسلام توانست در دهه ۱۳۵۰ شمسی، رنگی از زبان مدرن به خود بزند و تودههایی را که هنوز درکی از دموکراسی نداشتند، فریب دهد.
در خیزش جاری در ایران اما تودههای مردم برای اولین بار با آگاهی، درخواستهای دموکراتیک خود را مطرح میکنند. بهنظر من، خواست دموکراسی باید پیش از ایجاد نهادها، وجود داشته باشد.
نهادهای مدرن در دوران پس از انقلاب مشروطیت و بهویژه در دوران پهلوی اول و دوم، در ایران تاسیس شدند. این نهادها، تاثیر زیادی بر جامعه گذاشتند و بحرانهای آفریدند. بهعنوان مثال، در این دوران، مهمترین نهادی که دستخوش بحران و تغییر شد، نهاد خانواده بود. تا زمانی که نهاد خانواده در یک جامعه دچار تنش و بحران است، جامعه به ثبات قابل قبولی نمیرسد و باید این بحران حل شود.
راه حلی که در سال ۱۳۵۷ به کار گرفته شد، راه حلی بود که این تنش و بحران را کم کرد. به عبارت دیگر، خمینی، هنگام انقلاب و سالهای اول پس از انقلاب، در جایگاه «یک پدر روحانی» برای ملت معرفی شد. همین جایگاه خمینی، تا حدی این تنش و بحران خانواده را حل کرد اما گذرا بود چرا که خمینی هم برای اهداف خود بار دیگر نهاد خانواده را زیر سوال برد. برای نمونه، او برای اینکه نوجوانان و جوانان را راهی جبهه جنگ کند، اعلام کرد که این نوجوانان و جوانان نیاز به اجازه والدین ندارند.
نهاد خانواده، پایدارترین نهادی است که در ایران در برابر حکومت جمهوری اسلامی ایستادگی کرده است. همین امر باعث شد تا در درون خانواده، نهادهای مدنی و نهادهای دموکراتیک بهگونهای مجازی رشد پیدا کنند. به بیان دیگر، یک "سپهر همگانیِ خانگی" در ایران ایجاد شده و به رشد خود ادامه داده است و زمانی که جنبشی نظیر خیزش جاری در ایران بر حکومت جمهوری اسلامی شورید، این سپهرهای همگانی خانگی بودند که با یکدیگر در ارتباط قرار گرفتند و ایستادگیِ مهمی کردند. بر همین مبنا، میتوان تصور کرد که در ایران آینده، جامعه مدنی و نهادهای مرتبط با آن، امکان رشد خواهند داشت.
از طرف دیگر، نباید از نظر دور داشت که زمانی که مانند شرایط امروز در یک هنگامه انقلابی قرار گرفتهایم، با یک مردمِ دوگانه طرفیم. یکی مردمی که مدنظر دموکراسی است و دیگری مردمی که امت محسوب میشوند و بیشتر طالب بندگی هستند تا آزادی. در شرایط فعلی باید با بیم و امید نظارهگر بود تا ببینیم که کدام یک از این مردم، بر دیگری پیروز خواهد شد. من فکر میکنم در حال حاضر، کفه ترازو به سمت مردم دموکراسی خواه سنگین تر است.
این گفتوگو را در شماره ۱۸۸ از مجله حقوق ما بخوانید: