جواد عباسی توللی؛ مجله حقوق ما: طنزپردازی در جایگاه یک هنرِ اثرگذار در ایران، هیچگاه از گزند دستگاه سرکوب و سانسورِ حکومت ایران مصون نبوده است. از اینرو در دههها و سالهای گذشته برخی از هنرمندان و نویسندگان، به دلیل جو اختناق و سانسورِ حاکم بر کشور، مجبور به ترک وطن خود شدهاند.
هادی خرسندی، شاعر، طنزپرداز و استندآپ کمدین ایرانیِ ساکن لندن است که در طول حیات هنری خود، مسائل سیاسی و اجتماعی ایران را دستمایه کار خود قرار داده است. این هنرمند ایرانی که در طول سالهای اقامتش در خارج از ایران هم دست از طنز پردازی انتقادی نسبت به حکومت ایران برنداشته، بر این باور است که «برای یک طنزنویس هیچچیز مقدس نیست».
مجله حقوق ما، در پیوند با موضوع «آزادی بیان در هنر» با این طنزپرداز گفتو گو کرده است.
این گفتوگو را در شماره ۱۹۶ مجله حقوق ما بخوانید
به نظرم بیشتر حرفه است چراکه کار دیگری بلد نیستم و سالهای بسیار هم از این طریق امرار معاش کردهام. بنابراین طنزنویسی، حرفه من است و خیلی هم دوستش دارم. دشواری آن را باید امتحان کرد. گفتنی نیست. همیشه در این کار، خط قرمزهایی وجود دارد. نظیر خط قرمزهایی که مدنظر حکومتهاست یا حتی خط قرمزهایی که مدنظر مردم است. از طرف دیگر، مواردی هم بهعنوان خط قرمز برای خودِ طنزپرداز وجود دارد. خوشا که این سه خط قرمز روی هم بیفتند، آنوقت آدم تکلیفش خیلی روشنتر است تا اینکه مجبور بشود [بهخاطر این خط قرمزها] پریشانی در کارش و حرفش پیش بیاید.
یکی دیگر از چالشها هم صاحبان رسانهها هستند که به لحاظ مصالح خود، باز یک خط قرمزهایی دارند. برای نمونه، یک شعری از من قرار بود در رسانهای منتشر شود اما از آنجاییکه سردبیر آن رسانه، یک زن بود، برای او انتشار شعر من در آن رسانه خوشایند نبود. در حالی که اگر سردبیر آن رسانه مرد بود هیچ اشکالی برای انتشارش نبود. از این دست چالشها زیاد داشتهام.
برای پاسخ به این سوال، مجله گل آقا را میتوانم مثال بزنم. این مجله، جز حرفهای لوس و مسخره و گیر دادن به مردم، طنزی که اصلا بتوان آن را قابل اعتناء دانست، نداشت. بهنظر من، حد مجاز طنز در جمهوری اسلامی ایران، همان مجله گل آقا است که مدیر مسئولش همجزو محبوبان آقای خامنهای [رهبر جمهوری اسلامی] بود. چاپ و انتشار چنین نشریاتی در ایران در حالی بود که طنزپردازان دیگری مانند آقای نیک آهنگ کوثر، به دلیل فعالیت هنری خود، مجبور به جلای وطن شدند.
اجازه دهید درباره نحوه برخورد حکومت جمهوری اسلامی با طنزنویسی یک مثال بزنم. در سال ۱۹۸۴ (سال ۱۳۶۳ شمسی) بهنحوی که ابوالقاسم مصباحی، مامور امنیتی سابق جمهوری اسلامی در دادگاه میکونوس گفت، حکومت ایران برای ترور من، یک تروریست فرستاده بود و در این ماجرا، محمد محمدی ری شهری، وزیر سابق اطلاعات ایران و سید محمد هاشمی، افسر امنیتی سابق هم دخیل بودند.
قصدم از بازگو کردن این موضوع این بود تا بگویم که سانسور جمهوری اسلامی، فقط به مرزهای ایران محدود نمیشود و در خارج از کشور هم اگر دستشان برسد، طنزنویس را به سزای اعمال خودش میرسانند.
به قول سعدی با شیر اندرون شده و با جان به در رود. بهنظرم این موضوع، بسیار طبیعی است. یک چیزی در در ذات آدمی، در نطفه آدمی از آغاز وجود دارد که تا پایان عمر همراه اوست و آن این است که کجا بوده؟ کجا به دنیا آمده؟ کجا نطفهاش بسته شده؟ به ویژه در مورد نویسندهها و طنزپردازها که برایشان مساله زبان مطرح است.
یک موزیسین یا یک نقاش شاید بیشتر بتواند دور از وطن خود، در جامعه میزبانی که به آن پناه برده، مستحیل بشود اما از آنجاییکه ابزار شاعر یا نویسنده، زبانی است که با خودش از سرزمین مادری آورده، بیشتر این وابستگی و دلبستگی را دارد. البته این پیوند، دلایل دیگری هم دارد که مربوط به عادات و خُلقیات انسانی است که این وابستگی را همچنان نگه میدارد.
برای طنزنویس نباید چیزی مقدس باشد و هیچ خط قرمزی نباید وجود داشته باشد. هرچند در مواردی استثنائی، برخی از ملاحظات انسانی ممکن است او را وابدارد که قدری کوتاه بیاید اما هیچ چیز مقدس نیست و همه چیز میتواند زیر سوال برود و دست انداخته شود.
در مواجهه با جمهوری اسلامی اما مشکلی که ما داریم این است که مخاطب طنز اگر از شعور و غیرت و همیتی برخوردار باشد، آنوقت، طنز نویس راضی است و به ادامه کار خود تشویق میشود. اما زمانی که مخاطبی داریم نظیر جمهوری اسلامی، که نیزههای طنز بر بدن بی وجود او نمینشیند، احساس میکنم که توی هوا تیراندازی میکنم. حکومت جمهوری اسلامی، هیچ شکل مقبولی از حکومت ندارد و همواره سعی میکند حربه طنز را از مردم گرفته و در انحصار خودش دربیاورد. تازه سران این حکومت به دست انداختن خود مشغول شدهاند.
به هر حال طنز یک رسانه است و طنزپرداز در دیدگاهی که دارد، نباید لحظهای تخفیف دهد.